|
گروه سیاسی "نشاط" امین صبحی: کودتای 28 مرداد که عملیات آژاکس نام دارد، کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرایی سازمان اطلاعات انگلیس و آمریکا علیه دولت محمد مصدق در مرداد 1332 به انجام رسید.
ماجرا اینطور آغاز شد که در روز بیست و چهار مرداد ماه شاه، دو حکم جداگانه یکی مبنی بر عزل مصدق از نخست وزیری و دیگری مبنی بر انتصاب زاهدی به نخست وزیری را امضا میکند.
سرهنگ نصیری، فرمانده گارد، فرمان انتصاب زاهدی را به وی میدهد و بعد فرمان عزل مصدق را به او تحویل میدهد. اگر مصدق میپذیرفت، کودتا منتفی بود و اگر نمیپذیرفت طرح کودتا اجرا میشد که با محاصره خانه مصدق و تصرف رادیو، سقوط مصدق اعلام میشود.
آیتالله کاشانی طی نامهای به مصدق او را از شرایط جدیدی که کودتاچیان تدارک دیده بودند مطلع ساخت و از او خواست که با همکاری با او تصمیمات لازم برای جلوگیری از کودتا را تدارک ببیند.
در روز بیست و هشتم مرداد دولت مصدق هیچ اقدام عملی علیه کودتاچیان نکرد و از مردم نیز برای مقابله با کودتا دعوت نکرد و بدین ترتیب کودتا به پیروزی رسید و سرلشگر زاهدی به نخست وزیری رفت، محمدرضا پهلوی به کشور بازگشت و بهتعبیر امام خمینی «محمدرضا رفت و رضاشاه برگشت» و این در حالی بود که دین بزرگی از آمریکا و انگلیس بر گردن داشت.
اما برای بررسی کودتای 28 مرداد باید ابتدا به بررسی ریشه ها و بستری بپردازیم که حکومت پهلوی در آن فضا شکل گرفت؛ پس از شکست روشنفکران در مشروطه آنها به یک استبداد سوق پیدا کرده و تئوریِ دولت پهلوی را تمهید کردند که از این رو نخست به تحلیل فضای شکست مشروطه می پردازیم.
نهضت مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی؛ این سه واقعه که رهبر انقلاب از آنها به بیداری ملی یاد کردهاند که نتایج یکسانی را برای ملت ایران درپی نداشته است و در این میان تجربه هایی مانند کودتای 28 مرداد 1332 به ادامه استبداد پهلوی تا بهمن 57 منجر شد.
سید علی متولی مورخ تاریخ معاصر سیاسی و مدیرمسئول پژوهشگاه علم و سیاست اشراق در مصاحبه ذیل ضمن بررسی گفتمان مشروطه و چیستی بحران تقدیرگرایی در مشروطه و نقش امام در عبور از این بحران و تفاوتهای انقلاب اسلامی با نهضت مشروطه، گریزی نیز به وقایع 28 مرداد و نقش مصدق در تاریخ سیاسی کشورمان زد که این مصاحبه از نگاهتان میگذرد:
نشاط: درباره مهمترین نقاط عطف تاریخ مشروطه و نحوه شکلگیری این گفتمان در تاریخ معاصر کشور توضیح دهید.
متولی: تاریخ مشروطه ذیل هژمونیِ گفتارهای ایدئولوژیک قرار دارد که در تاریخنگاری تحریفشده است و ازاینرو ما هنوز نتوانستهایم تاریخ مشروطه را بخوانیم. اگر بخواهیم تاریخ مشروطه را توضیح دهیم، باید در دونقطه به آن بپردازیم؛ بحران مشروطه اساساً بحرانِ تقدیرگرایی و حواله دادنِ تصمیم و ادارۀ کشور به بیرون است.
درواقع تقدیرگرایی در بحران اداره خودش را ظاهر کرد و دو طرح از اداره داشت که در نقطۀ مشروطه به هم رسیدند و جنگی را آغاز کردند، یک طرح بهصورت سنتی در سنتِ فکری بهصورت عمده از فقها منتقل شد که پشتوانۀ فلسفی دارد.
از سوی دیگر جریان جدیدی متأثر از تحولاتِ غرب جدید در ایران شکلگرفته بود و اینها روشنفکرانی بودند که در ارتباط با غرب، با این تفکر آشنا شدند و طرحشان برای اداره کشور متأثر از غرب بود.
نشاط: این دو طرح به لحاظ عملی و در حوزۀ سیاست چگونه در نقطۀ مشروطه به مناقشه رسید؟
متولی: ما در مشروطه دونقطۀ بحرانی و کلیدی داریم؛ یکی اختلاف آخوند و شیخ فضلالله و دیگری طرح مَلکُم برای اداره کشور است.
ملکم شخصیتِ ویژهای در تاریخ روشنفکری داشته و قلۀ روشنفکری ایران است و روشنفکران دیگر هم متأثر از او هستند که این جایگاه ملکم را در تاریخ روشنفکری نشان میدهد و تقریباً به جرأت میتوان گفت هر دیدگاهی که در تاریخ روشنفکری ایران بسط و شرح دادهشده، همه ذیل دیدگاه مَلکم قابلفهم است.
نشاط: در این دوره مسئله و بحران تقدیرگرایی که اشاره کردید، چیست؟
متولی: هیچکس در واقعه مشروطه اعم از روشنفکران و علما مسئولیت ادارۀ کشور را به عهده نگرفته است. به تعبیر ملکم غربیها و اروپاییها 3هزار سال این راه را رفتند و علومی که آنها کسب کردند، حاصل تجربۀ آنهاست. بنابراین معتقد بود ما باید همین را بگیریم و به ایران منتقل کنیم و این همان چیزی است که استعمار را در کشور ما شکل داده است.
بخشهایی از جریان روشنفکری همواره طرحشان برای اداره کشور، طرحِ استعماری است و این همان تقدیرگرایی است که شما ارادهتان را به غرب واگذار میکنید.
نشاط: این گفتمان نزدیک به دولت فعلی است؟
متولی: بله دولت روحانی نزدیکترین دیدگاه در بین دولتهای بعد از جمهوری اسلامی به دیدگاه ملکم را دارد، کما اینکه صریحاً گفتند مدیر از خارج از کشور میآوریم.
نشاط: طرح روحانیت در نهضت مشروطه چگونه تعریف میشود؟
متولی: روحانیت طرحی دارد که در سنت فقهی ما منتقلشده است اما چون قبل از آن تجربۀ ادارۀ کشور به آن صورت نبوده ما دچار یک بحران میشویم.
نشاط: این بحران تقدیرگرایی که در مشروطه پدید آمد، ناظر به شرایطی بود؟
متولی: اینکه فقهای شیعه در دوره مشروطه امکانِ مداخله در سیاست پیدا کردند، اما طرحی برای نحوۀ مداخله در سیاست نداشتند، درحالیکه در دورۀ صفویه به نزدیکترین نقطۀ حاکمیت رسیدند و شیخالاسلام شدند.
بنابراین این بحرانِ نظری و عملی به مشروطه هم منتقلشده است و در مناقشۀ شیخ فضلالله و آخوند خودش را نشان میدهد، البته اینجا کمتر مناقشۀ فقهی بوده و منشأ مناقشه یکی است که در انقلاب اسلامی به یک نقطه مشخص رسیدیم.
نشاط: یعنی این بحران نظری باعث شد روشنفکرها بر اتفاقات مشروطه سوار شوند؟
متولی: طرح روشنفکران و طرح علما به یک معنا دوروی یک سکه بود؛ به این معنا که هر دو مسئولیتِ ادارۀ کشور را به بیرون حواله میکردند، آخوند معتقد بود ما نمیتوانیم حاکمیت را بر عهده بگیریم و این همان نقطهای است که ارادهای به تصرف حاکمیت از سوی فقیه وجود ندارد و به شاه واگذار کرده است و میگوید شاه جائر است همانطور که در صفویه هم بود و بنابراین سازوکارِ سیاسیِ کشور را روی مردم میبرند.
نشاط: نقش شیخ فضلالله در اوج مناقشه مشروطه چگونه شکل گرفت؟
متولی: شیخ فضلالله در وسط صحنه در تهران حاضر است و میبیند که مردمِ تعریفشده و گفتار سیاسی وجود ندارد و این مردمی که گفته میشود، یک تودۀ پراکنده و بیمعنی هستند چون مردم باید ذیلِ گفتارهایی تعریف شوند.
مردم نمیدانستند مشروطه چیست و فقط میفهمیدند زندگیِ بهتری میخواهند، استبداد نمیخواهند، آزادی میخواهند؛ بنابراین اختلاف بین آخوند و شیخ فضلالله بر سر همین است، آخوند فکر میکند مشروطه یک حرکتِ مردمی و البته دینی است و شیخ فضلالله تعاریف صریحی دارد و معتقد است مشروطه اباحه و ترویجِ طبیعتگرایی است.
این تعابیرِ صریح نشان میدهد شیخ فضلالله چقدر بافطانت متوجه ماهیتِ مشروطه شده است برخلاف علمای نجف که اصلاً متوجه نبودند که داستان مشروطه چیست، اما شیخ فضلالله کاملاً متوجه تذکر میدهد.
نشاط: اما سؤال اینجاست که طرح علما برای اداره کشور چه بود؟ آیا آنها هم مانند روشنفکران حواله میدادند؟
متولی: یک مشکلی که وجود داشت و شیخ فضلالله هم دچار این مشکل بود، حکومت را بهجای دیگری و به شاه حواله میدادند. اختلاف آخوند خراسانی و شیخ فضلالله این است که ادارۀ کشور بر عهدۀ چه کسی باشد؟ آخوند میگوید مشروطه مردم درحالیکه شیخ فضلالله میگوید مردمی وجود ندارد و مشروطه یعنی روشنفکران.
نشاط: بحران تقدیرگرایی در مشروطه به کجا ختم میشود؟
متولی: علما نمیتوانند مسئولیت ادارۀ کشور را خودشان بر عهده بگیرند و اینیک معضل علمی و فکری است که نتوانستند آن را توضیح بدهند که چطور ممکن است فقیه مسئولیت ادارۀ کشور را در زمان غیبت به عهده بگیرد. روشنفکران هم مسئولیت را به غرب حواله میدهند و مشروطه که در عمل شروع و پایانی ندارد تحویل یک جریان به رضاشاه است.
نشاط: یعنی برخوردار نبودن از طرح مشخص در دوران مشروطه منتج به روی کار آمدن رضاشاه میشود؟
متولی: در مشروطه دو گفتار علمی باهم مناقشه دارند؛ یک گفتار غربیِ روشنفکری است و یک گفتار فقهی است، اما در زمان رضاخان گفتار علمی وجود ندارد. البته روشنفکران بلافاصله پشت رضاخان قرار میگیرند و حتی میشود گفت رضاخان با طراحی روشنفکران میآید که آنجا هم باید نقش فروغی را بررسی کرد، درواقع شکست روشنفکران در مشروطه آنها را به یک استبداد منور سوق میدهد و او سعی میکند تئوریِ دولت پهلوی را تمهید کند.
نشاط: جریان غالب تاریخنگاری همیشه خواسته علما را عقبتر از تحولات مدرن نشان دهد، چه قدر این امر نزدیک بهواقع است؟ میشود گفت در مشروطه علما پیشرو بودند؟
متولی: اختلافی که بین شیخ فضلالله نوری و آخوند در مسئلۀ اداره جامعه وجود دارد، بهجایی میرسد که آخوند حکم فاسق بودن شیخ را میدهد. چطور ممکن است که «آقای تهران» در میدان شهر اعدام شود و مردم دست بزنند؟! بههیچوجه امکان ندارد چون در تاریخ ما مردم، متدین و مذهبی هستند، لذا این امر امکانپذیر نیست مگر اینکه مردم دیدند آخوند که مرجع تقلید بود، حکم داد که مخالفت با مشروطه در حکم محاربه با امام زمان(عج) است و شیخ فضلالله نوری هم گفته بود مشروطه حرام است.
بنابراین در مشروطه علما به یک معنا عقبمانده و به یک معنا پیشرو هستند که در مقابل استبداد شاه ایستادند و یک جریان و یک جنبش اجتماعی کردند و این را هیچکس جز علما ایجاد نکرد. اما روشنفکران نقش عمدهای در جنبش مشروطه نداشتند.
البته مواضع سیاسی علما نشان میدهد آنها غرب را به معنای تمدنی که بر پایۀ یک دیدگاهِ قدرتمند فلسفی است، فهم نکردند و غرب را صرفاً در لایۀ بیرونی و تمدنیاش فهمیدند و با آن روبهرو شدند. این جنبۀ عقبماندگی علماست و این باعث شد که جنبش مشروطه ضربه بخورد.
نشاط: به موضوع مصدق و نقش 28 مرداد برسیم، رهبر انقلاب از نهضت مشروطه و نهضت ملی شدن نفت و نهضت انقلاب اسلامی بهعنوان «نهضت بیداری ملی» یاد میکنند، چگونه از نهضت مشروطه به تجربه نهضت ملی شدن نفت و استبداد رضاخانی رسیدیم؟
متولی: همین بحران در جنبش نفت هم وجود دارد، مابعد از رفتن رضاخان جنبشِ دومی داریم که جنبش نفت است و در جنبش نفت هم همین مسئله بین آقای کاشانی و مصدق وجود دارد و کاشانی هنوز به مصدق تکیه میکند و مصدق هم به غرب تکیه میکند.
اگر امام نبود، مصدق بزرگترین غربستیز تاریخ ما بود، مصدق شخصیتِ بسیار بزرگی در تاریخ ماست و هیچکسی بهاندازۀ مصدق هیمنۀ استبدادِ شاه را نشِکسته است، هیچکسی بهاندازۀ مصدق انگلیس را در ایران تحقیر نکرده است. البته بعد از انقلاب، انقلاب اسلامی این تفکر را جلو برد و انقلاب چیزِ جدیدی بود، مصدق توانست اشرف را از ایران اخراج و اموال دربار را مصادره کند، یعنی شاه بود و او این کار را کرد، ولی وقتی مسئله بحرانی شد، اوضاع تغییر کرد.
نشاط: نقش فدائیان اسلام در ملی شدن نهضت نفت و اقدامهای مصدق چگونه قابلتحلیل است؟
متولی: مصدق همۀ اینها را به اتکای دو جریانِ مهم انجام داد که یکی فدائیان اسلام بودند. درواقع اگر ترورهای فدائیان نبود، یکلحظه کارِ مصدق پیش نمیرفت؛ تاریخ را باید درست گفت، اما متأسفانه تاریخنگاری ما ذیلِ گفتارِ ایدئولوژیک دارد رقم میخورد.
در جنبش نفت اتفاقی که میافتد این است که مصدق یک شخصیت روشنفکر و سکولار است و ازاینرو مسئلۀ نفت را بهعنوان یک مسئلۀ منافع ملی طرح میکند و فدائیان نیز پشت سر او میآیند.
مصدق در مجلس با کمک آقای کاشانی و ائتلافی که آنجا شکل میگیرد، قانون ملی شدن صنعت نفت را تصویب میکند. مشکلی که پیش میآید در اجراست چون نخستوزیر با شاه هماهنگ بود، آن را اجرا نمیکرد و مصدق هم کاری نمیتوانست بکند. بنابراین فدائیان واردِ صحنه شدند و نخستوزیر را ترور کردند، نخستوزیر دوم را گذاشتند. او هم گفت من اجرا نمیکنم. او را هم ترور کردند. نخستوزیر سوم را گذاشتند. نخستوزیر سوم گفت نمیشود که هرکسی بخواهد بیاید روی کار و نخواهد قانون ملی شدن صنعت نفت را اجرا کند، ترور شود. بنابراین اینجا بود که شاه عقبنشینی کرد و به مصدق گفت خودت بیا انجام بده و مصدق اینگونه نخستوزیر شد.
گاهی میبینیم فدائیان به شخصیتهای اخلالگر تبدیل میشوند درصورتیکه فدائیان پشت مصدق بودند و میگفتند مسئلۀ ملی شدن صنعت نفت این است که ما مستعمره نباشیم.
نشاط: نقش مصدق در تعامل با مذهبیان و آیتالله کاشانی چگونه بود؟
متولی: مصدق به پشتوانۀ کاشانی و فدائیان روی کار میآید، اما شروع به قلعوقمع کردن نیروهای مذهبی میکند و بنابراین همه از دست مصدق شاکی بودند.
مصدق به سازوکارهای سیاست توجه نکرد و درنهایت اتفاقی که افتاد، این است که به آمریکا پناه برد. چراکه مصدق طرحی برای اداره کشور نداشت یعنی هیچگونه طرحِ علمی نداشت و از سوی دیگر نتوانست بر سنتهای فقهی نیز اتکا کند.
یکی دو روز قبل از کودتا کاشانی به مصدق نامه نوشت که دارد کودتا میشود، حواست باشد، ولی مصدق کار را رها کرده بود و نکتۀ مهمی که وجود دارد این است از علما کسی نبود که ادعای میدانداری داشته باشد و حتی کاشانی نگفت من میآیم.
به نظر میرسد علما همیشه یک موقعیتِ مستشاری در تاریخ ما داشتهاند و کنار شاه یا روشنفکران قرار میگرفتند و هیچوقت نگفتند مسئولیتِ ادارۀ کشور با ماست؛ این همان مسئلۀ فقهی است که در سنتِ علمی ما وجود دارد. درواقع یک معظلۀ فقهی که اجازه نمیدهد علما بتوانند وسط صحنۀ سیاست بیایند و بگویند مسئولیت ادارۀ کشور با ماست، اما عبور از این تفکر برای اولین بار توسط امام اتفاق افتاد.
نشاط: همین گزاره باعث میشود که برخلاف مشروطه که شکست خورد، انقلاب اسلامی پیروز شود؟
متولی: بله دقیقاً همینطور است؛ امام تقدیرگرایی را از فقه بیرون میبرد، فقه ما تا قبل از امام طرحی برای ادارۀ کشور نداشت؛ سنتِ روشنفکری ما هم که هیچوقت مسئولیتِ ادارۀ کشور را نمیتواند برعهده بگیرد چون همواره متکی به غرب است؛ ملکمخان به وزرا میگفت شما چرا عقلتان را به کار میاندازید، تقلید کنید. تعابیر ملکم خیلی زننده است، او در رسائل خود میگوید شما چرا فکر میکنید؟ ایرانیها اصلاً نباید فکر کنند! شما فقط باید تقلید کنید. همهچیز در غرب آماده است. انگار یک بستۀ آمادهشده در غرب وجود دارد که می-شود ازآنجا آورد و در اینجا نصب کرد و این دقیقاً عین جمله است که همینطور که تلگراف را میتوان در باغ شاهی نصب کرد، اصولِ نظم مدرن را هم میتوان به ایران منتقل کرد و این فهمِ اساسی وجود ندارد که اصول نظم باید به نحو اساسی در جامعه برقرار شود.
نشاط: درباره تفاوت امام با فقهای پیشین و تفاوت ایشان با علمای دوران مشروطه توضیح دهید.
متولی: امام یک حرکتِ فقهی انجام میدهد که در دو جا خودش را نشان میدهد؛ اول اینکه امام میگوید «الاسلامُ هوِ الحکومه»، کلِ آن چیزی که امام را مهیای این حرکت میکند این است که امام میگوید ولایتفقیه همان ولایت رسولالله(ص) است این یعنی همان اختیاراتی که رسولالله(ص) داشت، فقیه هم دارد.
این جمله را قبلاً محقق کَرکی هم گفته بود و اینطور نیست که امام برای اولین بار گفته باشد، ولی علمای دیگر نمیفهمیدند این چگونه ممکن است؟ بحرانِ فقهی که میگویم علما نمیتوانستند از همین نقطه است که ما امکانِ انقلاب نداشتیم. یعنی فقها نمیفهمیدند چگونه ممکن است فقیه همان اختیارات رسولالله(ص) را داشته باشد؟ چطور ممکن است فقیه بتواند در جایگاه معصوم(ع) تکیه بزند و امور کشور را اداره بکند؟ مسئله برای فقها این بوده که حقیقت که نزد معصوم(ع) است، حقیقت که استعلایی است، حقیقت که منبعی بیرونِ جهانی دارد چطور از ناحیۀ من میتواند وارد جهان شود؟ میگفتند حالا ممکن است حکم اشتباه بدهیم، اما در موقعیت اداری که میرسید، این ترس ایجاد میشد که مگر میشود مسئولیتِ خونِ مردم را هم به عهده گرفت؟!
امام اینجا یک حرکتی انجام داده و میگویند علم، انسانی است. برای همین در خطبه غدیر امام میگوید درست است که امیرالمؤمنین(ع) معصوم است، ولی معصومیت ایشان دلیل نمیشود که اختیارات ایشان بیشتر از اختیارات فقیه باشد، فقیه همان اختیارات معصوم را دارد.
بنابراین با آمدن امام برای اولین بار تقدیرگرایی از گفتمان دینی حذف میشود و امام تفسیری از فقه میآورد که دیگر میتواند مسئولیت ادارۀ جامعه را به عهده بگیرد و ولایتفقیه یعنی ولایت علمی ادارۀ علمی کشور. این حرکتی است که در تاریخ فقه و تاریخِ سیاست ما اتفاق افتاده است.
انتهای پیام/