کد خبر: ۳۰۴۲۰
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۰:۳۱
تعداد میلیاردرها تقریبا دو برابر شده و بین سال های 2017 تا 2018 هر دو روز یک بار یک میلیاردر جدید زاده شده است. آنها هم اکنون ثروتی بیشتر از همیشه دارند، درحالی که حدود نیمی از بشریت روزانه با کمتر از 5 دلار و نیم گذران زندگی می کنند.

به گزارش آوای نشاط، مثل روکشی از طلا که موجب می شود مات ترین اشیا جلایی چشمگیر پیدا کنند، امروز پوپولیسم سیاسی همچون پوششی نازک یک نابرابری فزاینده و ترسناک را در زیر خود از چشم پنهان می کند. و این پدیده با تمرکز بیشتر قدرت و ثروت، هم واجد اجزای نیوتونی در خود است و هم اجزایی داروینی.
بر اساس قانون اول حرکت نیوتون کسانی که قدرت را در دست دارند همچنان در قدرت باقی می مانند مگر آنکه یک نیروی بیرونی در جهتی خلاف آنها عمل کند. کسانی که ثروتمندند، مادامی که چیزی نباشد که آنها را از مسیر فعلی شان منحرف کند، همچنان ثروت ها را در دست خواهند داشت. از نظر داروین نیز در جهان تکامل مالی، کسانی که دارای ثروت یا قدرت هستند، آنچه را که به نفعشان است در جهت حفاظت از ثروت های خود انجام خواهند داد، حتی اگر این کارها به نفع هیچ کس دیگری نباشد.
در رمان نمادین جرج اورول «مزرعه حیوانات»، خوک هایی که کنترل یک شورش علیه یک کشاورز انسان را در دست می گیرند، در نهایت بر مبنای یک فرمان، دیکتاتوری را بر دیگر حیوانات تحمیل می کنند: « تمام حیوانات برابرند، اما بعضی از حیوانات برابرتر از دیگران هستند.»  از نظر جمهوری آمریکا، شکل به روز شده این معادله می تواند این گونه باشد: تمام شهروندان برابرند، اما ثروتمندان خیلی برابرتر از همه آنها هستند (و قصد دارند که اوضاع را به همین شکل حفظ کنند.)
بی شک نابرابری یک دیوار بلند اقتصادی است که بین افراد صاحب قدرت و کسانی که فاقد قدرت هستند کشیده شده است.
تمام حیوانات مزرعه اورول هر چه می گذرد کمتر برابر می شوند، از این رو در حال حاضر در این کشور که همچنان ادعای فرصت های برابر برای شهروندانش را دارد، سه آمریکایی به اندازه نیمی از پایین دستی ها جامعه ثروت دارند (160 میلیون نفر). با فهمیدن این واقعیت حتما با خود می گویید که ما در جامعه ای زندگی می کنیم که هر چه می گذرد بیشتر جرج اورولی می شود. یا شاید هر چه می گذرد جامعه ای بیشتر مارک تواینی  می شود. چرا که مارک تواین و چارلز دادلی وارنر در سال 1873 رمان کلاسیکی را نوشتند که برچسبی فراموش نشدنی را بر دوران آنها زد، برچسبی که می توان آن را برای دوران ما نیز به کار برد: «عصر طلایی: داستان امروز» که آز و فساد سیاسی آمریکای پس از جنگ داخلی را به تصویر می کشد. عنوان این کتاب روح پدیده ای را که بعدها معلوم شد برهه ای طولانی بوده در خود دارد، زمانی که ابرثروتمندان بر واشنگتن و بقیه آمریکا سلطه پیدا کردند. این دوره ای بود با تعداد زیادی از بارون های سارق، صاحب نفوذان حرفه ای و مدیران بانکی با ثروت های غیرقابل درکشان. (چیزی به نظرتان آشنا نمی آید؟) تفاوت عمده بین برهه طلایی آن قرن و این قرن این بود که بارون های سارق چیزهای به شدت ملموسی مثل راه آهن را ساختند. معادل امروزی جرگه ابرثروتمندان نیز چیزهای به شدت ملموسی را ساخته اند مثل پلتفرم های فناوری و الکترونیکی در حالی که شیادی  که در جایگاه رئیس جمهور نشسته، لایق تنها زیرساخت جدیدی است که به چشم می آید، دیوار بزرگی که به هیچ جا راه نمی برد.
در روایت تواین آمریکا در حال سربرآوردن از جنگ داخلی بود. فرصت ها از خاکستر روح در هم شکسته کشور در حال برآمدن بودند. سفته بازی در زمین، لابی گری دولتی و معاملات بودار خیلی زود  برای خلق یک جامعه نابرابر درجه یک (دست کم تا حالا) دست به دست هم دادند. اندکی بعد از انتشار رمان آنها، سلسله ای از رکودهای اقتصادی کشور را فراگرفت که وحشت مالی سال 1907 در نیویورک را به دنبال داشت، اتفاقی که یک کلاهبرداری در بازار مس به رهبری یک سفته باز موجب آن بود.
از اواخر دهه 1890 به این سو قدرتمندترین بانکدار روی زمین جی. پی مورگان چندین بار خواستار کمک مالی به کشوری شد که در لبه پرتگاه اقتصادی قرار داشت. در سال 1907 جرج کورتلیو وزیر خزانه داری به درخواست پرزیدنت تئودور روزولت 25 میلیون دلار را در قالب پول ضمانتی در اختیار او قرار داد، با هدف کمک مالی به وال استریت و آرام کردن شهروندان خشمگینی که می کوشیدند سپرده هایشان را از بانک های سراسر کشور خارج کنند. و مورگان همین کاررا کرد؛ با کمک کردن به دوستانش و شرکت هایشان در حالی که پول ها را به نفع خود به کار گرفت. اما تکلیف مشکل دارترین بانک هایی که پس اندازهای مردم عادی را در اختیار خود داشتند چه شد؟ خب، بساط آنها برچیده شد. (این خاطره کسی را به یاد سقوط مالی سال های 2007 و 2008 و کمک های مالی به بانک ها نمی اندازد؟)
بانکداران پیشگامی که این کمک اعطایی از دولت را دریافت کرده بودند در ادامه باعث فروپاشی مالی سال 1929 شدند. تعجبی نداشت، چرا که کثرت سفته بازی و تقلب زمینه ساز آن اتفاق شده بود. در این سال ها اف.اسکات فیتزجرالد داستان نویس، نابرابری هولناکی را که به روح زمانه تبدیل شده بود، در اثر خود «گتسبی بزرگ» به تصویر کشید. این نابرابری به خوبی در جمله یکی از شخصیت های کتابش بازتاب یافته است: «بگذار چیزی را درباره افراد خیلی ثروتمند به تو بگویم. آنها با من و تو فرق دارند.» بی شک امروز نیز وقتی که پای شکاف بین دارها و ندارها پیش می آید، می توان همین حرف را زد.
برای درک کامل ماهیت نابرابری در عصر طلایی قرن بیست و یکمی ما، درک تفاوت بین ثروت و دارایی و اینکه هر کدام از چه نوع نابرابری ناشی می شوند مهم است. به طور ساده درآمد به مقدار پولی گفته می شود که در ازای یک دوره کاری مشخص یا بازده سرمایه گذاری یا دارایی هایی که کرده اید (یا دیگر چیزهایی که صاحب آنها هستید و پتانسیل تبدیل شدن به ارزش را دارند) به شما پرداخت می شود. ثروت اما انباشت ناخالص همین دارایی ها و هر بازده یا افزایشی است که به آنها تعلق می گیرد. شما هر چه بیشتر ثروت داشته باشید، کسب درآمد سالانه بالاتر برایتان ساده تر می شود.
بیایید  با جزئیات بحث را ادامه دهیم. اگر شما در سال 31 هزار دلار - یعنی متوسط درآمد سالانه یک فرد در ایالات متحده امروز- درآمد داشته باشید، در آمد شما این مقدار خواهد بود منهای مالیات های متعلقه (از جمله مالیات های فدرال و ایالتی و کسورات مربوط به تامین اجتماعی و بیمه درمانی). پس قبل از کم کرد  هزینه ها به طور متوسط برای شما حدود 26 هزار دلار باقی خواهد ماند.
اما اگر شما یک میلیون دلار ثروت داشته باشید و آن را در یک حساب پس انداز بگذارید که نرخ بهره ای 2.25 درصدی به آن تعلق بگیرد، شما بعد از کسر مالیات های متعلقه که حدود 19 هزار دلار می شود، بی آنکه مجبور باشید هیچ کار اضافه دیگری انجام دهید، حدود 22 هزار و 500 دلار دریافت خواهید کرد.
با در نظر داشتن این چشم انداز، در حال حاضر 1 درصدی های راس جامعه آمریک به طور متوسط 40 برابر بیشتر از درآمد 90 درصد پایین جامعه درآمد دارند. و اگر شما این ارقام را در0.1 درصدی های بالای 1 درصد راس جامعه را در نظر بگیرید، ارقام به دست آمده باز هم وحشتناک تر می شود. یعنی عده بسیار معدودی 198 برابر بیشتر از 90 درصدی های پایین جامعه به جیب می زنند. همچنین آنها مالک ثروت هایی هم اندازه 90 درصد پایین جامعه هستند. همانطور که آدام اسمیت حدود دو قرن و نیم پیش در کتاب کلاسیک خود «ثروت ملت ها» نوشته «ثروت قدرت است.» جمله ای که شوربختانه باید گفت هنوز اعتبار خود را از دست نداده است.

یک مطالعه موردی: ثروت، نابرابری و بانک مرکزی
روشن است که اگر شما در این کشور ثروتی را به ارث ببرید، بی درنگ در راس بازی قرار می گیرید. در آمریکا یک سوم تا نیمی از کل ثروت ها به جای آنکه حاصل دسترنج خود شخص باشد، به ارث برده می شود. برای مثال طبق تحقیقاتی که نیویورک تایمز انجام داده، پرزیدنت دونالد ترامپ از بدو تولد ثروتی حدود 413 میلیون دلار (به دلار امروز) از پدر پیر نازنینش و 140 میلیون دلار دیگر  (بازهم به دلار امروز) به شکل وام به او رسیده است. راه بدی برای یک «تجارت پیشه» نیست که با این مبلغ شروع به بنا کردن امپراتوری خود کند که قرار بود به سکویی برای کارزار ریاست جمهوری تبدیل شود که می توانست عملا او را تا مقام اداره کننده کشور بالا ببرد. به عبارت دیگر ترامپ این کار را به همان مدل قدیمی – یعنی از طریق ارث بردن- انجام داده است.
با توجه به اشتیاق شدید او برای اعلام یک وضعیت اضطراری ملی بر سر دیوار مرزی، این میلیونر طلایی میلیاردر شده رئیس جمهور شده، نمونه ای از فهرستی طولانی را به دست می دهد که از قدرت سوء استفاده می کنند. متاسفانه در این کشور عده کمی هستند که نابرابری رکورد شکن را (که همچنان در حال افزایش است) به عنوان نوع دیگری از سوء استفاده از قدرت بینند، به عنوان نوع دیگری از دیوار بزرگ که در این مورد نه برای بیرون نگه داشتن آمریکای لاتینی ها، بلکه برای بیرون نگه داشتن اکثر شهروندان آمریکایی به کار می رود.
عواقب نابرابری
فهرست نتایج منفی چنین نابرابری بزرگی واقعا دراز است. اول آنکه تنها چیزی که اکثریت آمریکاییان به نسبت آن 1 درصد راس جامعه بیشتر مالک آن هستند، کوهی از بدهی هاست.
90 درصدی های پایین جامعه مالکان خوش شانس حدود سه چهارم دیون خانگی کشور هستند. وثیقه ها، وام های اتومبیل، وام های دانشجویی، بدهی کارت های اعتباری در مجموع رقم بی سابقه 13 و نیم تریلیون دلاری را شکل می دهند.
و این تنها آغاز پایین رفتن در یک سراشیب تند است. همانطور که Inequality.org گزارش می دهد، نابرابری ثروت و درآمد «بر همه چیز تاثیر می گذارد، از امید به زندگی گرفته تا نرخ مرگ و میر نوزادان و چاقی.» مثلا  نابرابری اقتصادی زیاد و سلامت ضعیف دست در دست هم قرار دارند که یا باید در مورد آن فکری شود یا نابرابری، سلامت کلی کشور را به مخاطره می اندازد. بر اساس یافته های آکادمیک، نابرابری در درآمد به معنای واقعی کلمه آمریکاییان را بیمار می کند. همانطور که یک مطالعه نشان می دهد «زیرساخت های اقتصادی بیمار و محرومیت زا،  به شکل گیری بدن ها و مغزهای بیمار، محروم یا نامتوازن می انجامد.»

نابرابری: معمایی با معانی  جهانی
کار آمریکا در خلق کردن میلیاردرها نظیر ندارد.این کشور دارای بالاترین تمرکز میلیاردرهاست و در سطح جهانی مامن 41 درصد آنهاست (یک باشگاه میلیاردرهای دیگر که شامل 26 درصد آنها می شوند در اروپا قرار دارد). و 1 درصد راس شهروندان آمریکایی درآمدی 40 برابر بیشتر از متوسط ملی دارند و حدود 38.6 درصد از کل ثروت کشور را در اختیار دارند.  کشور توسعه یافته بعدی «فقط» مالک 28 درصد از ثروت های ملی است که باعث می شود آمریکا بدون رقیب در صدر این فهرست باقی بماند.
با این حال هر چند که آمریکا مبتلای سطوحی تاریخی از نابرابری است، اما این پدیده گرایشی جهانی نیز هست. مثلا 1 درصد ثروتمندترین های جهان مالک 45 درصد از کل ثروت های این سیاره هستند. از آن سو 64 درصد از جمعیت جهان  (با متوسط 10 هزار دلار ثروتی که به نام هر یک آنهاست) مالک کمتر از 2 درصد این ثروت ها هستند. و برای آنکه تصویر باز هم روشن تری از نابرابری به دست آورید،  10 درصد ثروتمندترین های جهان که دست کم 100 هزار دلار دارایی دارند، مالک 84 درصد کل ثروت جهانی هستند.
هرچند باشگاه میلیاردرها جایی است که  به واقع باید باشد، اما به نوشته آکسفام 42 نفر از ثروتمندترین میلیاردرهای جهان در مجموع ثروتی معادل 50 درصد فقیرترین های جهان دارند. اما اطمینان داشته باشید که این یک قرن طلایی است که نابرابری حتی در میان میلیاردرهایش نیز وجود دارد. چرا که 10 تن از ثروتمندترین های آنها مالک 745 میلیارد دلار از کل ثروت جهانی اند. 10 نفر بعدی این فهرست مالک تنها 451 میلیارد دلار هستند و برای آنکه تصویر بهتری به دست بیاورید، آیا لازم است به خودمان زحمت بدهیم و ثروت 10 نفر بعدی را محاسبه کنیم؟
آکسفام همچنین اخیرا گزارش کرده که «تعداد میلیاردرها تقریبا دو برابر شده و بین سال های 2017 تا 2018 هر دو روز یک بار یک میلیاردر جدید زاده شده است. آنها هم اکنون ثروتی بیشتر از همیشه دارند، درحالی که حدود نیمی از بشریت به سختی می توانند از فقر مفرط بگریزند و روزانه با کمتر از 5 دلار و نیم گذران زندگی می کنند.

این ماجرا به کجا ختم می شود؟
به طور خلاصه  ثروتمندان فقط ثروتمندتر می شوند و این اتفاق با نرخی تاریخی در حال رخ دادن است. با این حال بدتر آنکه درطول دهه گذشته  افراد واقعا ثروتمند به مزایای جدیدی نیز دست یافته اند. آنها می توانند دارایی هایی را انباشت کنند که به دلیل بحران مالی از ارزش آنها کاسته شده بود، در حالی که موقعیت اقتصادی خیلی از همتایانشان درطرف دیگر این دیوار بزرگ ثروت، در نتیجه بحران مالی سال های 2007 و 2008  به شدت تنزل یافته و هنوز نتوانسته اند به طور کامل خود را احیا کنند.
 آنچه که از آن زمان تاکنون شاهد بوده ایم این است که چگونه پول از طریق بانک ها و سفته بازی های کلان فقط به سمت بالا جریان دارد، در حالی که وضعیت زندگی اقتصادی  کسانی که در راس زنجیره غذایی مالی قرار ندارند، عمدتا راکد باقی مانده یا وخیم تر شده است. البته نتیجه گسترش نابرابری به شکلی است که در بخش اعظم قرن گذشته اصولا درذهن نیز نمی گنجید.
درنهایت همه ما باید با ابر سیاهی رویاروی شویم که این وضعیت موجب خواهد شد بر کل اقتصاد سایه بیندازد. مردم واقعی درجهان واقعی نه در آن راس، یک دهه بی ثباتی همواره شدیدتر را تجربه کرده اند، در حالی که شکاف نابرابری در این عصر از طلایی نیز بالاتر، قطعا جهان به راستی آشفته ای را برای آینده رقم می زند. به عبارت دیگر این ماجرا نمی تواند پایان خوشی داشته باشد.
نویسنده: نوآمی پرینز (Nomi Prins ) از نویسندگان پیشین وال استریت جورنال
منبع: yon.ir/IQmLm

انتهای پیام.

 
منبع: فارس
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: