|
به گزارش آوای نشاط، ایالات متحده آمریکا بازنده جنگ عراق است. این واقعیت موضع این کشور را در خاورمیانه امروز تعیین می کند. بعد از نابود کردن ارتش صدام، بعد از ابوغریب و تصاویر زدوده ناشدنی اش، بعد از نابودی کامل فلوجه و پیروزی که اندکی بعد با نهایت قساوت و به بهای تحقیر و سرافکنده کردن عراقی ها به آن دست یافت، حالا آمریکا مسئول عراق بود. بعد سر و کله «شورشیان» پیدا شد. آنها وسایل انفجاری را در کنار جاده ها کار می گذاشتند و بعد با یک تلفن همراه می توانستند گشتی های آمریکایی را از میان بردارند. آنها اتومبیل های بمبگذاری شده ای را طراحی کردند که با وجود آنها هر وسیله نقلیه ای که به یک ایست بازرسی نزدیک می شد، می توانست پیام آور نابودی باشد. آنها جلیقه های انفجاری را برای منفجر کردن خودشان و هر سرباز آمریکایی که در نزدیکی شان بود طراحی کردند.
سربازان آمریکایی نمی توانستند به خیابان ها بروند. هر حرکتی که از آنها سرمی زد می توانست آخرین حرکت آنها باشد. دشمن در همه جا بود و هیچ جا نبود. این عده مرگ را ترجیح می دادند و در آن زمان این بربرهای مکانیزه احمق بر آنها حکومت می کردند. هر چیزی به نظر آرام و مسالمت آمیز می آمد، اما در هر لحظه معلوم نیست از کجا ممکن بود منفجر و تکه تکه شوند. این روش کار انسان را می فرساید. گشتی های آنها، این بازیگران بی هدف یک بازی رولت روسی، کارشان به ماموریت های «جستجو و پرهیز» پارک شده کشید. زندگی بدون هیولاهای جرینگ جرینگ کننده ادامه داشت. پایگاه های آمریکایی شبیه تومور کاپوسی در بیماران ایدزی شده بود. تلاش های آمریکا در امر بازسازی به شکلی خنده داری نشان از بی کفایتی داشت؛ جاده هایی که به هیچ جا ختم نمی شدند و مرغداری هایی برای مرغ هایی که هیچ کس خواهان آنها نبود.
به طور خلاصه اشغال عراق از سوی آمریکا بعد از پیروزی، چیزی جز مصیبتی از بی کفایتی خنده دار نبود. قدرت مقتدا صدر روحانی شیعه از آمریکا بیشتر بود. در نهایت عراق توافقنامه جایگاه نیروهای آمریکایی را رد کرد. به عبارت دیگر نیروهای عراقی که آمریکا در به قدرت رسیدن آنها نقش ایفا کرده بود، بدون هیچ مراسمی آمریکا را با لگد از این کشور بیرون کردند.
تا آن زمان آمریکا همیشه در خاورمیانه یک جار و جنجال با هدف محافظت راه انداخته بود. بعد از آنکه عراق از دست رفت این تهدیدات به نظر خیلی کمتر قابل دوام می رسیدند. بازی این بود: نفت باید به دلار فروخته شود. این جار و جنجال که به «هژمونی دلار» شناخته می شود، به آمریکا اجازه چاپ اسکناس را داد. نفت پشتیبان دلار شده بود، درست همانطور که زمانی طلا این کار را انجام می داد. دولت ها مجبور بودند مقادیر زیادی دلار را برای حفاظت از خود در مواقع «اضطراری» - یعنی مواقع کمبود دلار در طول حملات سفته بازانه به ارزهای ملی شان - ذخیره می کردند. برای جلوگیری از حملات سفته بازانه و دستکاری کننده به ارزهایشان، بانک های مرکزی جهان باید ذخایری دلاری را در مقادیر مشابه با پول های ملی در گردش خود، تهیه و نگهداری کنند.
آمریکا هژمونی دلار را با تهدیدات نظامی اعمال می کند. یکی از مهم ترین دلایل حمله آمریکا به عراق، شانه خالی کردن صدام از هژمونی دلار بود. او شروع به فروش نفت به یورو کرده بود. آمریکا باید جلو این کار را می گرفت. پس به این کشور حمله کرد و به محض کسب پیروزی، این سیاست را وارونه کرد. هژمونی دلار اعاده شد. اما شکست در عراق فاش کرد که جار و جنجال با هدف محافظت آمریکا یک بلوف بود. تهدیدات این کشور به ناگهان دیگر اقناع کننده نبودند.
ایران زیر فشار تحریم های آمریکا، پس از سال 2007 فروش نفت به ارزهای دیگر را آغاز کرد. آمریکا خیال حمله به ایران را نداشت! یک نگاه به نقشه نشان می داد که چنین کاری تا کجا می تواند فاجعه بار باشد. به محض آغاز خصومت ها، حتی قبل از آنکه تیری شلیک شود، هیچ کس دیگر نمی توانست مطمئن باشد که نفتکش ها می توانند از تنگه هرمز عبور کنند و صاحبان نفتکش ها آنها را بدون بیمه از این تنگه عبور نمی دادند. بیست درصد عرضه نفت جهان بدون هیچ اقدام نظامی و تنها با تشدید خصومت ها از بازار حذف می شد. اقتصاد جهانی تضعیف و این بار گرفتار هرج و مرج می شد. هیچ راهی وجود نداشت که آمریکا بعد از گرفتار شدن در باتلاق عراق، حتی فکر اشغال ایران را به سرش راه دهد. هیچ راهی برای حفاظت از ناوگان مستقر دربحرین نیز وجود نداشت. آنها باید همه جا درخلیج فارس حواسشان را جمع می کردند. اگر آنها ناوگان آمریکا را نابود می کردند، آمریکا بازنده جنگ می شد، مگر آنکه با تسلیحات اتمی به این کشور حمله می کرد. در این صورت نیز جنگ جهانی سوم آغاز می شد. فقط دیوانگان هستند که حتی فکر چنین چیزی را به ذهنشان راه می دهند.
آمریکا سال ها خیلی ساده و با چاپ اسکناس، از هژمونی دلار سوء استفاده کرده بود. آمریکا توانسته بود هر سال کسری های تجاری هنگفتی به بار آورد. چین، ژاپن و تمام کشورهای دیگر اگر می خواستند نفت خریداری و از پول ملی شان حفاظت کنند، مجبور بودند ذخایر خود را به دلار حفظ کنند. این روند برای آمریکا چیزی بود مثل «هرگز مجبور نیستی دیونت را بازپرداخت کنی.». اگر این کشورها می توانستند از پول های دیگر استفاده کنند، از شر ذخایر دلاری خود خلاص می شدند، چون تنها چیزی که مانع از تورم این دلارها می شد، هژمونی دلار و پشتیبانی دلار با نفت بود. کار ایران در تجارت با پول هایی جز دلار، مثل سوراخی در یک سد است.
روسیه، چین، هند و ژاپن هم اکنون با احتیاط در حال کاستن از موجودی دلار خود هستند تا این کار موجب وحشت نشود. اما آنها در روندی با ثبات و یکنواخت در حال انجام این کار هستند. آنها می بینند که هژمونی دلار در حال ناپدید شدن است. طبیعتا عربستان سعودی نیز می بیند چه اتفاقی در حال رخ دادن است و این کشور نیز دلباخته دلار نیست. تا وقتی که آنها فکر کنند که آمریکا از آنها در برابر ایران و البته در برابر خود آمریکا محافظت می کند، آنها این مسیر را ادامه می دهند. اکنون آمریکا در تقویت هژمونی دلار قدرتمند عمل می کند. دلارهایی که سعودی ها امروز از قبل نفتشان به دست می آورند، فردا اگر هژمونی دلار به پایان برسد ارزش بسیار کمتری خواهد داشت. به خصوص بعد از آنکه ترامپ بر سر قتل خاشقچی آنها را سرزنش کرد، آنها گرفتار تردید شده اند. ای محمد بن سلمان شیطان! آنها می دانند که آمریکا از آنها دربرابر ایران که از آن هراس دارند محافظت می کند.
آمریکا به سهم خود از پذیرش ناکامی شکست عراق امتناع می کند، گرچه ضعف آنها آشکار شده است. آمریکا همچنان می خواهد هژمونی دلار و جار و جنجال با هدف حفاظت از آن را حفظ کند. و پایان هژمونی دلار تهدیدی را متوجه موجودیت خود آمریکا می کند. در اصل آمریکا تضمین هایی را با این دلارها تبادل کرده که تکه ای کاغذ یا احتمالا با چند حرف کد بانک مرکزی بیشتر نیست. سپس این دلارها را عمدتا در زمینه نظامی هزینه می کند. بانک مرکزی این تضمین های معادل شده با دلار را به هر کسی که به دلار ایمان دارد و می تواند با آن تبادل کند می دهد. اگر بتوانید این کار را انجام دهید کار بسیار خوبی است، ولی این تضمین ها بدهی هستند.
آمریکا تاکنون آنقدر بدهکار شده که هر سال تقریبا یک تریلون دلار را به سرویس دیون می پردازد. برای این کار به دلارهای بیشتر و فروش تضمین های بیشتری نیاز دارد و در نتیجه مجبور است دلارهای بیشتری را چاپ کند و تضمین های بیشتری را برای خرید آنها بفروشد. در غیر این صورت قیمت آنها سقوط خواهد کرد.
اگر تنها ایران بتواند خود را از هژمونی دلار خارج کند همه چیز می تواند به وضعیتی بازگردد که بود. در سال 2012 آمریکا به عنوان مجازات خارج شدن ایران از هژمونی دلار، راه دسترسی این کشور را به سیستم سویفت برای انجام تبادلات بین المللی سد کرد. این اولین باری بود که تا آن زمان از این سیستم برای اهداف سیاسی به کار گرفته می شد. سوئیفت دارایی های ایران را بلوکه کرد و اعتمادی که برای بانکداری بین المللی لازم است از بین رفت. با این حال ایران به راه خود ادامه داد. اکنون آمریکا از برجام خارج شده که برای تمام دیگر ذینفع های دلار بسیار سودمند است. تبعیت از تحریم های آمریکا علیه ایران، منافع بخش عمده ای از اروپا را در کشمکش با منافع آمریکا قرار می دهد.
بدون هژمونی دلار، دلار به شدت دچار تورم و آمریکا نابود خواهد شد. آمریکا فکر کرد که برای احیای هژمونی دلار این کشور، لازم است که ایران به آغوش هژمونی دلار بازگردد. چرا اوباما در آن زمان قرارداد برجام را با ایران امضا کرد؟ اوباما این کار را به خاطر حسن روحانی و حزبش انجام داد. روحانی به عنوان رئیس جمهور ایران فردی میانه رو بود و جانشین محمود احمدی نژاد شده بود. احمدی نژاد مستقیما خواستار خاتمه یافتن هژمونی دلار شده بود. روحانی با گفتن اینکه او می تواند از طریق مذاکره تحریم های آمریکا علیه ایران را رفع کند، برنده انتخابات شده بود. اوباما باید کمک می کرد که روحانی بتواند ایران را دوباره به آغوش هژمونی دلار بازگرداند. شاید یک کودتای کوچک.
اوباما باید امیدوار می بود که او به آدم ما در تهران تبدیل شود. برجام که ایران را از برخی تحریم ها نجات داد، می توانست به ایران ثابت کند که اگر ایران بر اساس امیال آمریکا، به خصوص در جهت هژمونی دلار پیش رود، برای آنها خوب خواهد بود. روحانی کسی بود که وعده داده بود از نزدیکی دوباره با آمریکا، چیزهای خوبی عاید ایران می شود. بدون مذاکرات موفق بر سر برجام روحانی شکست می خورد.
مفاد واقعی قرارداد با ایران با ریز ممنوعیت های مختلف مربوط به تحقیقات اتمی و غنی سازی اورانیوم از سوی ایران، یک نمایش سایه ای طولانی شده بود. در پایان اوباما تنها چیزی را از ایران مطالبه کرد که روحانی می توانست به او بدهد. نئوکان ها در سایه ها شکایت کردند که اوباما بیش از اندازه امتیاز داده است، همانگونه که ترامپ این کار را انجام داد.
به هر روی تمام این ها یک نمایش سایه بازی بود. ایران هیچ برنامه ای برای ساخت سلاح های اتمی نداشت. سازمان های اطلاعاتی آمریکا همگی تایید کرده بودند که ایران در سال 2003 برنامه خود را کنار گذاشته است. در واقع چنین برنامه ای هیچ گاه وجود نداشت. با این حال دو طرف وضعیت های مختلف را سبک و سنگین کردند، مذاکرات را طول دادند و با دقت پیش نویس توافقی را تهیه کردند که قابل قبول هر دو طرف باشد. تمام این ها برای به دست دادن سیمایی انجام شد که روحانی را تقویت می کرد و پشتوانه ای برای اوباما می شد. تنها رفع بخشی از تحریم های آمریکا واقعیت داشت. این برد روحانی بود و در عوض اوباما امیدوار بود که روحانی بتواند ایران را به آغوش هژمونی دلار بازگرداند یا دست کم «راه این کار را هموار کند.»
اما روحانی اصولا این کار را انجام نداد یا نتوانست انجام دهد. هر چند که او می خواست ایران را به غرب نزدیک کند، ولی نتوانست هژمونی دلار را اعاده کند. وقتی روحانی کاری را انجام نداد که آمریکا امیدش را داشت، آمریکا او و با او برجام را رها کرد که اوباما تنها برای تقویت او آن را امضا کرده بود. این پایان هرگونه امیدی به تغییر رژیم به سبک اوکراین در ایران بود.
در این مقطع آمریکا مجبور شد خود را دوباره در موضع قلدر خاورمیانه قرار دهد و این کار به این معنا بود که باید ایران را تهدید به حمله می کرد. در غیر این صورت حتی عربستان سعودی که به شدت از ایران هراس دارد، در مورد هژمونی دلار مردد می شد و دیگر نمی توانست حفاظت آمریکا را باور کند و ممکن بود خود هژمونی دلار را رها کند. این می توانست به معنای پایان بازی باشد.
آمریکا ناتوان از مواجهه با حقیقت وانمود کرد که موضع این کشور در خاورمیانه تغییری نکرده است. این کشور باید بدرفتاری را مجازات می کرد. خروج از برجام گام نخست بود، با اینکه همه قبول داشتند که ایران از توافق خود تخلفی نکرده است. خروج از یک توافق امضا شده باعت شد که آمریکا دیگر به قول پوتین «لایق توافق» نباشد، چون دیگر هیچ کس نمی توانست به قول این کشور اعتماد کند. حرافی های ترامپ در مورد یک توافق جدید نیز اراجیفی بیش نبود. دیپلماسی برای آمریکا «زیر میز» انجام می شود. اطاعت برده وار اروپا از آمریکا، دولت های اروپایی را به عنوان عروسک های آمریکا در معرض مزیت ظهور احساسات خصمانه ناسیونالیستی پان اروپایی و ضد هژمونی آمریکا قرار داد. آمریکا مجبور شد تهدیدات خود علیه ایران را تشدید کند. اما این کار تنها به بازگشت معمای اوباما انجامید، چون آمریکا بدون برانگیختن جنگ جهانی سوم نمی تواند به ایران حمله کند.
با توجه به اینکه آمریکا اعتبار گذشته خود را از دست داده و حمله به ایران برای هر موجود عاقلی غیرممکن است، اگر ترامپ می خواهد هژمونی دلار را حفظ کند تنها یک گزینه برایش باقی مانده است: مرتکب دیوانگی شدن. تنها آلترناتیو برای مرتکب دیوانگی شدن، حمله به ایران است که اجازه می دهد هژمونی دلار بر باد رود (که به هر روی اجتناب ناپذیر است) و به این ترتیب کار آمریکا خاتمه یابد – زیرا امکان بازپرداخت دیونی که از طریق دلار حاصل می شوند وجود نخواهد داشت، مگر با دلارهای به شدت تورم زده.
نویسنده: مایکل دالینر (Michael Doliner ) دانش آموخته دانشگاه شیکاگو
منبع: https://bit.ly/2TJy57u
انتهای پیام.