|
آوای نشاط - امین صبحی: عزتشاهی یکی از زندانیان ثابت کمیته مشترک ضدخرابکاری بود بعد از انقلاب نیز حاضر به شرکت در دادگاه اعضای ساواک نشد؛ خودش دراینباره میگوید: «من نهتنها شرکت نکردم بلکه از هیچیک شکایت هم نکردم. من تا جایی که امکان داشت با آنها روابط انسانی داشتم این نوع رفتار انسانی موجب اعتراض آنها شده بود که به من گفتند چرا با ما اینجور برخورد میکنید. من همان زمان گفتم ما برای خدا مبارزه کردیم و شکنجه شدیم اگر قرار باشد که ما نیز همانند شما رفتار کنیم که دیگر بین ما و شما فرقی وجود ندارد.»
از بین سیاسیون فعلی آیتالله خامنهای را خیر الموجودین میداند و در کنار نقدهایی که به سادهلوحی منتظری دارد او را فردی پاک دست میداند که اطرافیانش که باید به او کمک میکردند از او سوءاستفاده کردند.
نقدهایش به التقاط مجاهدین، نحوه رفتار مرحوم طالقانی و هاشمی و ادعاهای نهضت آزادی بهعنوان کسی که با آنها هم بند بوده است شنیدنی است.
بیشترین نقدش به مسئولانی است که اهل تجمل هستند و میگوید «اگر مردم انتقاد و اعتراضی نیز داشته باشند برانداز نیستند و اصل نظام را قبول دارند. مسئولان نظام هم باید صادقانه برخورد کرده وزندگی خود را بازندگی عامه مردم تطبیق دهند درحالیکه نوع زندگی برخی از آقایان شرمآور است.»
مشروح گفتوگو با عزتشاهی معروفترین زندانی زندانهای ساواک در ادامه از نگاهتان میگذرد:
سوال: چرا در قبال سرنگونی رژیم شاهنشاهی احساس وظیفه کردید و این مبارزات سیاسی از چه زمانی شروع شد و معطوف به چه فعالیتهایی بود؟
عزتشاهی: مادر ما به مکتب میرفت و خواندن بلد بود، درحالیکه آن زمان به خانمها سواد یاد نمیدادند. مادرم برای ما کتابهای ائمه، امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) را میخواند و گریه میکرد، آن زمان هنوز
به مدرسه نمیرفتم، در همان عالم بچگی به مادرمان میگفتیم چرا گریه میکنید و او در پاسخ میگفت که اینها آدمهای خوبی بودند ما پیگیر این میشدیم که این آدمهای خوب را کجا میتوانیم ببینیم، میگفت آنها را کشتهاند، آنها شبیه پیشنمازها و روحانیها بودند، لذا از آن زمان نسبت به روحانیت علاقه پیدا کردم، وقتی از مادرم میپرسیدم که چه کسی آنها را کشته است، میگفت قاتلین آنها شبیه ژاندارمها و شاه هستند و شمر و معاویه را به آنها تشبیه میکرد و اینچنین بود که از همان دوران کودکی از رژیم شاه بیزار شدم.
در همان دوران عکسهای رژه در مقابل شاه را دیده بودم که سربازها با اسلحه رژه میرفتند؛ در عالم بچگی با خود فکر میکردم داخل آن پُر است و میگفتم هنگامیکه به سربازی بروم و ژاندارم شوم - در آن زمان نمیدانستم که تفاوت اینها چیست - شاه را با تفنگ میکشم و فرار میکنم، آن زمان پدرم به من میگفت تو سرزنده به گور نمیبری، بنابراین با چنین زمینه فکری به تهران آمدم.
سوال:و در صحافی مشغول شدید.
عزتشاهی: بله البته قبل از آن برای کار به یک مغازه پنجره سازی رفتم، اما چون آنجا حقوق ناچیزی میگرفتم، برایم نمیصرفید و چون حقوقم را زیاد نکردند به یک صحافی رفتم.
در آنجا روزی 2 تومان مزد میگرفتم و علاوه بر این 2 کورس هم کمتر ماشینسوار میشدم، منزل ما نزدیک خاوران و اتابک بود و برای اینکه کرایه ماشین ندهم، از بازار تا اتابک را پیاده میرفتم.
*به خاطر کار در بازار با مبارزان علیه رژیم شاه پیوند خوردم
سوال:در محل کار چطور وارد مبارزات انقلابی شدید؟
عزتشاهی: در بازار با افرادی آشنا شدیم که اینها بیشتر تیپ مذهبی بودند و از من خواستند که به هیئتشان بروم، وقتی با آنها رفتم دیدم که این افراد جنبه فکری دارند و بعدها هم عامل ترور منصور شدند و بهعنوان بقایای فدائیان اسلام مطرح بودند، اما بهعنوان مؤتلفه فعالیت میکردند بنابراین یک مدتی نیز با آنها همکاری کردم تا اینکه قضایای انجمنهای ایالتی و ولایتی و انقلاب سفید پیش آمد.
سوال:آن زمان واکنش شما به این اتفاقات چه بود؟
عزتشاهی: ما دیدیم که آقای خمینی با این موضوعات مخالفت کردند و اعلامیه دادند، ما نیز پیرو همان رویکرد بودیم.
*برای دیدن امام خمینی به قم میرفتم
سوال:مبارزات شما در ابتدا به خاطر روحیه شخصیتان بود یا بهصورت تشکیلاتی پیش میرفتید؟
عزتشاهی: شخصی نبود مثلاً هرگاه میدیدیم در قم جلساتی برقرار است، میرفتیم و بیشتر جلسات نیز در منزل خود آقای خمینی برگزار میشد، منزل آقای خمینی انتهای شهر قم بود و بعدازآن هیچ خانهای نبود مگر باغهای انار. افراد سیاسی هم آنجا منبر میرفتند، ما به خاطر منبر به آنجا نمیرفتیم و بیشتر مشتاق دیدار امام خمینی بودیم، جمعیتی میآمد و آقای خمینی نیز کنار پنجره مینشست.
ایشان نسبت به روحانیون دیگر یک جاذبه خاصی داشت لذا من هر وقت به قم میرفتم کنار آن دیوار میایستادم و به امام نگاه کرده و گریه میکردم.
* اعلامیههای امام عموماً توسط مؤتلفه پخش میشد
اعلامیههای امام عموماً توسط همین بچهها که بعداً مؤتلفه نام گرفتند پخش میشد و من نیز در پخش آنها مشارکت داشتم، بنابراین ابتدای کار تشکیلاتی من با مؤتلفه بود، البته قبل از اینکه با آنها باشم، درباره انجمنهای ایالتی و ولایتی و انتخابات صوری بهصورت خودجوش به دنبال این کارها میرفتم، اما جرقه اصلی مبارزه در من در جلسات شب چهارشنبه که در اطراف بازار تشکیل میشد و صادق امانی مسئول آن بود، زده شد.
سوال: چه کسانی به آن جلسات میآمدند؟
عزتشاهی: در آن جلسه افراد معروفی حضور داشتند و کمکم ما به سمت مبارزه جدی کشیده شدیم، البته آن زمان هنوز جزو افراد عملیاتی نبودم و بیشتر در پخش اعلامیه حضور داشتم، در درگیریهای 15 خرداد که از میدان خراسان تا میدان امام حسین (ع) بود حضور داشتم، آن زمان بسیاری از زخمیها را به بیمارستان ری منتقل کردیم و چون ممکن بود ما را بازداشت کنند، آنها را کنار در بیمارستان میگذاشتیم و میرفتیم و در همین درگیریها یک مورد نیز تیر از کنار گوشم رد شد.
در میدان خراسان سرباز حکومتنظامی را دیدم که سرنیزه به همراه داشت، میخواستم با او صحبت کنم او با سرنیزه دنبال من کرد و آن را پشت پاشنهام گذاشت و کفشم درآمد و یک مسافت طولانی را با یک جفت کفش پیمودم، وقتی دیدم از این وضعیت خسته شدهام پابرهنه به مسیرم ادامه دادم؛ آنجا یک کمپرسی پارک کرده بود که به همراه بچهها آجرهای آن را به داخل خیابان میریختیم تا مبارزان چیزی برای دفاع و مقابله داشته باشد و بتوانند طرف عوامل رژیم پرتاب کنند.
*وقتی با موتلفه آشنا شدم مبارزاتم حسابوکتاب پیدا کرد
آن زمان رهبر خاصی نداشتیم و بهصورت خودسرانه این کارها را میکردیم اما هنگامیکه با مؤتلفه آشنا شدم، کارهایمان حسابوکتاب پیدا کرد تا اینکه قضیه قتل حسنعلی منصور درباره لایحه کاپیتولاسیون مطرح شد.
مؤتلفهایها ابتدا میخواستند شاه را ترور کنند، اما شاه سخنرانی کرد و گفت اگر من بروم اینجا ایرانستان میشود و کشور به دست کمونیستها میافتد و آنها معتقد بودند اگر شاه برود چه کسی را جایش بگذاریم لذا به این نتیجه رسیدند که شاخ و برگهای شاه را بزنند.
سوال: آن زمان که مرجعیت حضرت امام (ره) بهعنوان یک رهبر مطرح بود.
عزتشاهی: بله امام به ترور اعتقادی نداشتند، کسانی که کار مسلحانه کردند اعتقادی به اینکه ولیفقیه یا مرجع تقلید نظری بدهد نداشتند، بالاخره توجیهی پیدا میکردند؛ مثلاً همین مؤتلفهایها از ترور شاه و دکتر اقبال که آن زمان رئیس شرکت نفت بود، به ترور حسنعلی منصور رسیده بودند و گفتند که بهترین بهانه را برای ترور پیداکردهایم.
*هاشمی موقعیتی نداشت که برای ترور منصور اسلحه بدهد
سوال:نظرتان درباره روایتی که در بحث تهیه اسلحه ترور منصور مطرح است، چیست؟ برخی میگویند اسلحه از سوی آقای هاشمی تهیهشده است.
عزتشاهی: هیچکدام از آنها سند ندارد.
سوال: یعنی اسلحه برای آقای هاشمی نبود؟
عزتشاهی: اصلاً آن زمان آقای هاشمی در این موقعیتها نبود.
سوال: گفتند که پول اسلحه را از آقای هاشمیگرفتند.
عزتشاهی: حالا پول ممکن است گرفته باشند،اما اینکه ایشان اسلحه تهیهکرده باشد اینطور نبود.
*عقبنشینی برخی مبارزان بعد از اعدام چهار مبارز موتلفه
سوال:رویکرد آقای هاشمی درباره مبارزه مسلحانه به چه شکل بود؟
عزتشاهی: آن اوایل این مسائل تا حدی مطرح شد اما بعد از دستگیری و اعدام 4 نفر، اینها عقبنشینی کردند و دوباره به سمت تظاهرات، منبر و کتاب رفتند تا اینکه سال 50 دوباره تغییر موضع دادند، آقای اندرزگو و مؤتلفهایها آنقدر آدم داشتند که بتواند برایشان اسلحه جور کند لذا فقط همین نبود بلکه یک چمدان بود که چند اسلحه در آن وجود داشت که سر قرار آن را از آقای عسگراولادی گرفتند.
البته ما متوجه نشدیم که این سلاحها را از کجا تهیه کردند و هرکسی هم بگوید خیلی مستند نیست. در سال 50 تا 57 مسئله امنیتی بود و کسی نمیخواست لو بدهد اما از 57 به بعد این مسئله دیگر امنیتی نبود بلکه اقدام انقلابی بود و اگر کسی یک سیلی خورده بود میگفت 20 سیلی خوردهام؛ یعنی بحث قهرمان سازی و تعریف از خود بود؛ بنابراین آقای هاشمی تا زمانی که زنده بود چنین حرفی نزد و در خاطرات خودش نیز چنین چیزی نگفت.
سوال: البته آقای توکلی بینا وکیل شخصی آقای هاشمی در مصاحبهای که با فارس داشتند گفتند که آقای هاشمی چون نمیخواست روحانیت برچسب تروریست بودن بخورد همواره این موضوع را حاشا میکرد. درحالیکه خود آقای توکلی بینا میگوید با آقای عراقی جهت گرفتن اسلحه ترور منصور نزد هاشمی رفته و آقای هاشمی نیز اطلاع داشته که آنها این اسلحه را برای چهکاری میخواهند.
*آقای انواری گفت برای اقدام مسلحانه با آیتالله میلانی صحبت نکردم!
عزتشاهی: نمیدانم و وارد این مسائل هم نمیشوم. درباره این موضوع که باید برای اقدام مسلحانه اجازه میگرفتند یکبار گفتند که از آقای خمینی میخواستیم اجازه بگیریم که ایشان اجازه نداد و درنهایت از آقای میلانی اجازه گرفتند، بعد گفتند این مسئله را آقای انواری گفته است، آن زمان آقای انواری زنده بود و در مصاحبهای گفت من با آیتالله میلانی صحبت نکردهام، حالا این قضیه چه بوده است خدا میداند و چیزهایی که میگویند را مستند نمیدانم و حرفهای ایشان را هم تأیید یا تکذیب نمیکنم.
بعدازاینکه این افراد دستگیر شدند کل مؤتلفه زیر سؤال رفت و همه آنها را گرفتند و درواقع مؤتلفه دو قشر شد و گروه اول به اعدام یا حبس 15، 20 سال و یا حبس ابد محکوم شدند اما کسانی که سمپات بودند محکومیت حبس یک تا 6 ماه گرفتند.
* امام همیشه وقتی اعلامیهای میدادند سعی داشتند مراجعی که در قم هستند آن را امضاء کنند
تا زمانی که آقای خمینی به ترکیه تبعید شدند رهبری مبارزه دست ایشان بود و آقایان دیگر یا در رودربایستی گیرکرده بودند یا اعتقاد زیادی نداشتند و با اجبار به این نهضت پیوسته بودند چون آقای خمینی همیشه میگفت سعی کنید همه باهم باشید و خودشان نیز تا آخر روی این حرف ایستادند لذا ایشان از همان اول سعی داشتند وقتی اعلامیهای میدهند مراجعی که در قم هستند آن را امضاء کنند.
*آقای شریعتمدار گاهی اعلامیههای امام را به ساواک لو میداد
آن زمان آیات عظام خمینی، گلپایگانی،شریعتمدار و مرعشی حکم مرجعیت داشتند و باوجوداینکه مردم بیش از همه آقای خمینی را تأیید میکردند اما وقتی ایشان میخواستند اعلامیه بدهند از آنها نیز امضاء میگرفتند. چون اگر از آنها امضاء گرفته نمیشد مردم چندتکه میشدند، مثلاً کسی که مقلد فلان مرجع بود میگفت چون مرجع من امضاء نکرده پس من نمیآیم. مشکلات دیگری نیز وجود داشت ازجمله اینکه این آقایان خیلی اعتقادی نداشتند.
سوال:مانند آیتالله شریعتمداری.
عزتشاهی: بله. ایشان سوابق خوبی نداشت و خود آقایان نیز میدانستند که آقای شریعتمدار قبلاً با ساواک و شاه مسائلی داشته است، لذا بعدها که بولتنهای آن را در وزارت اطلاعات دیدیم متوجه شدیم که ایشان اعلامیههای امام را امضا میکرد اما به ساواک هم گزارش میداد که قرار است چنین چیزی دربیاید؛ بنابراین گاهی اعلامیه قبل از اینکه چاپ شود لو میرفت و افرادی دستگیر میشدند.
آن زمان پلیکپی نبود و کار تکثیر عمومی نیز وجود نداشت. چاپخانهها نیز این کار را انجام نمیدادند چراکه چند بار که اعلامیههای امام را چاپ کرده بودند رژیم هم آنها را گرفته بود و هم دستگاه چاپ را مصادره کرد لذا کسی حاضر به انجام این کار نمی شد چراکه درواقع این کار بازی باجان و سرمایه خود بود.
البته پیش میآمد که برخی بهندرت این کار را انجام دهند؛ ازاینرو اعلامیهها در تیراژ 2 هزار و 3 هزار تکثیر میشد و زیاد گسترش نداشت. وقتی آقای خمینی تبعید شد همه آقایان عقبنشینی کردند و هرکسی یک توجیهی برای خود داشت.
سوال:چه توجیهاتی میآوردند؟
عزتشاهی: مثلاینکه چه کسی پاسخگوی این خونهاست و اینها زن و بچهدارند و باید به زندان بروند و خانواده آنها متلاشی میشود. بعد از قضیه 15 خرداد رژیم حالت استبدادی بیشتری به خود گرفت و زندانیهایی که قبلاً حکم آنها 5 یا 6 ساله بود را به 8 تا 10 سال رساند، آن زمان بیشتر بازاریها با روحانیت بودند و هنوز نسل جوان روشنفکر وارد این مباحث نشده بودند.
اگر هم از این تیپها در مبارزه حضور داشت شامل گروههایی مانند جبهه ملی بود که جداگانه برای خود، کار میکردند و کاری به روحانیت نداشتند و به آمریکا و رژیم وابسته بودند.
*بعد از تبعید امام نوعی افسردگی در مبارزه ایجاد شد
بعدازاینکه آقای خمینی تبعید شد یک نوع افسردگی در مبارزه به وجود آمد و بعد از زندان این آقایان خیلیها عقبنشینی کردند و بین نسل پیر و نسل جوان اختلاف افتاد، نسل پیر معتقد به کار قانونی بود، تیپهای مذهبی نظیر مؤتلفه نیز به اقدامات فرهنگی مانند بنیان گذاشتن صندوقهای قرضالحسنه یا تأسیس مدارسی مانند مدرسه رفاه و مدارس غیرانتفاعی روی آوردند تا جامعه اصلاح و آگاه شود.
سوال:البته این رویکردهای فرهنگی نیز بیتأثیر نبود.
عزتشاهی: همینطور است تأثیر داشت، پس از قضیه پانزدهم خرداد 42 نیروهای نهضت آزادی دستگیر شدند و به زندان رفتند. از همین زمان، بین قشر پیر و جوان این نهضت هم اختلاف افتاد. قشر پیر معتقد به کارهای قانونی و پارلمانتاریستی بودند؛ آقایان طالقانی، سحابی، بازرگان جزو اینها بودند، اما قشر جوان به این نتیجه رسیده بودند که کارهای قانونی و قانون اساسی و پارلمان، پاسخگو نیست و معتقد بودند رژیم بهاندازهای دیکتاتوری میکند که با این چیزها مشکل حل نمیشود؛ بنابراین، باید قائل به براندازی بودند. نهضت آزادی شاخه مذهبی جبهه ملی بود البته نهضت آزادی خیلی روحانیت را قبول نداشتند.
*نهضت آزادی قائل به اسلام منهای روحانیت بود
سوال: یعنی قائل به اسلام منهای روحانیت بودند.
عزتشاهی: بله. در فاز اسلام منهای روحانیت بودند. برخی میگویند چرا آقای طالقانی با نهضت آزادی بوده است، خود آقای طالقانی هم نسبت به حوزه انتقاد داشت.
سوال: البته ایشان نسبت به اسلام متحجرانه و آخوندهای متحجر موضع داشت.
عزتشاهی: بله؛ اما این را مشخص نمیکرد و میگفت حوزه اینچنین است. درحالیکه هر دو طیف در حوزه وجود داشتند و خود آقای خمینی در رأس این قضایا بود؛ ازاینرو بعدازاینکه جریان انشعاب در نهضت آزادی به وجود آمد، افرادی مانند حنیفنژاد و بدیعزادگان که از بچههای نهضت آزادی بودند دچار اختلاف شدند.
چون آقای طالقانی و بازرگان معتقد به رژیم سلطنتی بودند و قانون اساسی را قبول داشتند و میگفتند شاه نباید حکومت کند بلکه باید سلطنت کند. لذا این افراد پس از جدایی شروع به عضوگیری کردند. البته یکسری مسائل بیرونی مانند مسائل ویتنام، الجزایر و کوبا و سازمان فتح در این موضوع اثر داشت.
اما روحانیت و دیگران هیچگاه به دنبال براندازی نبودند بلکه میخواستند رفراندوم و رفرم صورت گیرد تا شاه اصلاحاتی را انجام دهد. مثلاً نواب صفوی و امثال او در آن سالها به دنبال این نبودند که شاه را عوض کنند بلکه میخواستند مثلاً مشروبفروشی یا بیحجابی خانمها نباشد و یکسری از مسائل دینی رعایت شود.
*اولین کسی که بحث حکومت اسلامی را مطرح کرد امام (ره) بود
سوال: درواقع موضوعیت داشتن اسلام سیاسی و تشکیل حکومت اسلامی از سوی حضرت امام مطرح و دنبال شد.
عزتشاهی: بله. اولین کسی که این مسائل را مطرح کرد امام بودند درحالیکه دیگران میگفتند شاه باشد اما سلطنت کند، برخی از آقایان نجف و قم میگفتند ایران کشور امام زمان (عج) است و کندوی زنبورعسل هم ملکه دارد پس مگر میشود مملکت امام زمان (عج) شاه نداشته باشد و برخی میگفتند شاه ظلالله است و خودشان هم نیز امر برایشان مشتبه میشد و میگفتند «خدایگان شاهنشاه آریامهر!»
*ساواک آقای شریعتمداری را در مقابل امام برجسته کرد
کمکم به دلیل غیبت امام صحنه خالی شد و آن افراد نیز کار خاصی انجام نمیدادند و فقط طلبههای ضعیف بعضاً تظاهراتی راه میانداختند، آقای نجفی هم که زود فوت کرد، در این میان آقای شریعتمدار برای خود تشکیلاتی داشت و خود را بالاتر میدانست و همین باعث بدبختی او شد و بعد از انقلاب به تکرار رفتارهای حضرت امام می پرداخت و برای مردم و مشتاقان دیدارشان دست تکان میداد.
فارس: ساواک هم میخواست شریعتمداری را در مقابل امام برجسته کند.
عزتشاهی: بله؛ ساواک آقای شریعتمداری را در مقابل امام برجسته میکرد؛ او میگفت که نصف بیشتر کشور ترک هستند، پس یک مقدار از کشور برای شما و یک مقدار هم برای ما! استانداران شهرهای ترکنشین را میخواست انتخاب کند و یکسری از افراد فاسد گذشته نیز دور او جمع شده بودند که بعد به خارج فرار کردند.
خلاصه میخواهم بگویم که آقای شریعتمدار را نیز آلوده کرده بودند، آنها میخواستند کودتا کنند و دامادش و افرادی مانند مناقبی و قطبزاده این موضوع را دنبال میکردند تا اینکه ایشان را گرفتند و به تهران آوردند؛ او نیز عذرخواهی کرد و حتی روی حرف خود هم نایستاد.
تنها آقای گلپایگانی پشت سر امام بود و پس از تبعید امام به ترکیه حاضر به تسلیم نشد، اول میخواستند امام را اعدام کنند اما به خاطر اینکه در قانون اساسی «مراجع» مصونیت سیاسی دارند نتوانستند این کار را انجام دهند لذا تصمیم گرفتند که ایشان را تبعید کنند.
*اول قرار بود امام را به هندوستان تبعید کنند
در سیستم دولتی زمان شاه یکسری آخوندهای درباری نیز حضور داشتند که رهنمود میدادند؛ بنابراین اول قرار شده بود که امام را به هندوستان تبعید کنند اما گفته شد مردم آنجا عوام هستند و اگر امام به آنجا برود امامزاده میشود و صلاح نیست لذا با دولت ترکیه که لائیک بود مشورت کردند و آنها پذیرفتند که امام به آنجا برود، لذا امام و پسرشان آقا مصطفی را به ترکیه تبعید کردند.
* رژیم فکر میکرد اگر امام به نجف برود آخوندهای نجف ایشان را تضعیف میکنند
در آنجا امام را محدود کرده بودند که بالباس شخصی باشند و لباس روحانیت را از ایشان گرفته بودند، مبارزین ایران با مبارزین ترکیهای تماسهایی برقرار کردند و آنها به دولت ترکیه فشار آوردند که مگر اینجا تبعیدگاه ایران است و باید تکلیف آقای خمینی مشخص شود و ایشان یا آزاد شود یا او را بیرون کنید لذا ترکیه نیز به ایران فشار آورد و شیاطین درباری پیشنهاد تبعید امام به نجف را دادند.
سوال: درواقع میخواستند امام را در نجف بهنوعی محو کنند؟
عزت شاهی: بله؛ قبلاً میگفتند کسی که به نجف نرفته به درد آیتاللهی نمیخورد و مجتهد نمیشود و چون امام نیز در ایران آیتالله شده بود، آنها میگفتند اگر آقای خمینی به نجف برود آخوندهای نجف ایشان را تضعیف میکنند و میدان پیدا نمیکند؛ بنابراین امام و آقا مصطفی را از ترکیه به بغداد فرستادند.
آنطور که در خاطرات آقا مصطفی آمده ایشان میگفت وقتی به فرودگاه بغداد رسیدیم هر چه منتظر بودیم که از استخبارات یا اطلاعات عراق کسی ما را تحویل بگیرد هیچکس دنبال ما نیامد و تا خیابان هم رفتیم و پول نداشتیم حتی تاکسی بگیریم تا اینکه یکی از عراقیها که قبلاً در قم با امام آشنایی داشته آنها را شناخته و سوار کرده بود و درنهایت ایرانیها با آقای حکیم تماس گرفتند و آنها نیز از امام استقبال کرده و ایشان را به نجف بردند و به ایشان مدرسه و حوزه و مسجد دادند و اینچنین عکس خواسته رژیم شاه محقق شد و امام در همانجا سخنرانی میکرد و اعلامیه میدادند و سخنرانی ایشان با عنوان ولایتفقیه برگزار میشد که بعدها بهعنوان حکومت اسلامی چاپ شد و نوارهای آن را نیز ما تکثیر کردیم.
سوال:شما خودتان هم با امام دیدار داشتید؟
عزتشاهی: خیر، دیدارها محدود به همان جلسات 15 خرداد بود.
سوال:به فعالیتهای سیاسی شما در زمان شاه بازگردیم، شکنجههای شما در زندانهای رژیم شاه معروف است و میگفتند شما ساواک را خسته کرده بودید، درباره آن دوران برایمان بگویید و اینکه چطور آن شکنجهها را تحمل میکردید؟
عزتشاهی: تهرانی یکی از وحشیترین شکنجهگرهای ساواک بود، رسولی هم یکی دیگر از شکنجهگرها بود که خیلی آدم تیزی بود. معمولاً آدمهای تحصیلکرده را دست او میدادند که خوب از پسکار آنها برمیآمد. شکنجهها هم که زیاد بودند. رایجترین آنها شلاق بود که در زندان در میان بازجوها معروف بود به مشکلگشا. گاهی هم متهم را به صلیب میکشیدند و دستوپاهای او را به نرده میبستند؛ کشیدن ناخن، فروکردن سوزن داغ زیر ناخنها، گرفتن فندک زیرپوست بدن از انواع شکنجه بود. در این میان یکی از وحشتناکترین شکنجهها آپولو بود. آپولو یک کلاهخود آهنی بود که روی سر میگذاشتند و آن را به برق وصل میکردند. بعد انواع شکنجههایی که گفتم را بر او اعمال میکردند. متهم اگر فریاد میکشید، صدایش در کلاهخود میپیچید که شکنجهای بدتر بود، اگر هم ساکت میماند که تحمل درد برایش غیرممکن بود.
یکی دیگر از بازجوها، حسینی بود؛ دیدن قیافه حسینی خود یک شکنجه بود؛ یک آدم وحشی بود؛ مرا روی تخت خواباند. پاهایم را به طرفین و دستهایم را از بالا بست. بعد گفت هیچ حرف نمیزنی، صدایت هم درنیاید، فقط هر وقت خواستی حرف بزنی، انگشت شصت دستت را تکان بده. بعد خیلی خون سرد شروع کرد به زدن شلاق که تا مغز استخوانم تکان میخورد. هر ضربه چون شوکی بود و نفس را بند میآورد.
یکبار بعدازاینکه زیردستش حسابی حالم جا آمد طوری که قادر به فریاد زدن هم نبودم، حسینی دست نگه داشت و گفت حالا حرفی برای زدن داری؟ گفتم نه هیچی یادم نمیآید، اگر یادم آمد حتماً میگویم. بعد مرا آورد بیرون و گفت: یالله درجا بزن. من هم بغل دیوار ایستادم و درجا زدم.
معمولاً بعد از شلاق، دور محیط دایره میدواندند تا پاها باد نکنند. این کار برای من خیلی دردآور بود، درد به مغز استخوانم رسیده بود و ناچار از درجازدن بودم. در همین حال و وضع بودم که محمدی (یکی از بازجوها) آمد و به حسینی گفت چرا این را بیرون آوردهای؟ به داخل برگردانش، باید جنازهاش بیرون بیاید. حسینی غالباً در اتاقش تنها کار میکرد ولی گاهی بازجوها هم پیش او میآمدند. این بار محمدی هم به داخل آمد. وقتی مرا به زمین انداختند، او با پاشنه کفش به روی گونهام رفت و چرخ زد که ناگهان دو دندانم شکست.
این شرایط واقعاً غیرانسانی، وحشیانه و ناراحتکننده بود. برخی در این وضع گریه میکنند ولی من گریهام نمیآمد، گویی چشمه اشکم خشکیده بود و آب در بدنم نبود.
* بعد از کتکی مفصل از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند
این دو نفر پس از کلی کلنجار رفتن با من خسته شدند. رسولی ناصر نوذری (رسولی) در سال 50 به استخدام ساواک درآمد و در بخش 311 به مشغول به کار شد.
وی که از ساواکیها هم جاسوسی میکرد در بین سالهای 51 و 52 به کار بازجویی و شکنجه در اوین مشغول بود به زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شد و عدهای از کارمندان جوان بخش 311 مثل فریدون توانگری (آرش) احمد نیکخو (ریاحی) علی میثاقی(سپهر) را زیر دست او به کار گماردند. ناصر نوذری (رسولی) قبل از اینکه به استخدام ساواک درآید آموزگار فرهنگ در اهواز بود و به صورت منبع با ساواک خوزستان همکاری میکرده است. در سال 50 به استخدام ساواک درآمد. در بخش 311 به کار مشغول شد. از همان ابتدا چون مطیع بود مورد علاقه ناصری (عضدی) واقع شد و ناصری از وجود او برای اطلاع از وضع کارمندان بخش نیز استفاده میکرد. یعنی در ساواک هم از کارمندان خبر چینی میکرد و گزارش میداد.
او در بین سالهای 51 و 52 به کار بازجویی در اوین مشغول بوده و متهمین را شکنجه میداده است. بعدا به کمیته منتقل شد آمد و نقش ضامن را بازی کرد و گفت: این بدبخت را که کشتید، ولش کنید یک خورده استراحت کند، خودش مینشیند و حرفهایش را میزند، اصلاً من خودم باهاش صحبت میکنم. در اینجور مواقع یکی در نقش شمر میشد و دیگری امام حسین. جالب اینکه کسی که برای من امام حسین شده بود تا چند لحظه پیش در اتاق دیگر نقش شمر و یزید را برای کس دیگری بازی میکرد و من آنقدر خام نبودم که فریب این بازی را بخورم. وقتی حقههایشان ثمر نبخشید، دیگر مرا به سلول برنگرداندند بلکه در همانجا پشت در نگه داشتند. در همانجا بیرمق و ناتوان آنجا در زیر کوهی از درد خوابم برد.
شب بازجوهای شکنجهگر دوباره بازگشتند و گفتند نمیشود به همین صورت وضع را ادامه داد، باید همین امشب کلکش را کند. امشب باید شب شهادتش باشد؛ مرا بردند و بعد از کتکی مفصل از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم. دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظهبهلحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم؛ ساعتی به این نحو اذیت و شکنجه شدم و بعد دوباره مرا به اتاق حسینی بردند. وقتی چیزی گیرشان نیامد و حسابی از نفس افتادند، بازم کردند و به پشتبند بردند. حدود 24 ساعت آنجا افتاده بودم.
سوال: بدترین خاطره شما بهعنوان کسی که بیشترین شکنجه را در زندان طاغوت متحمل شده است، چیست؟
عزت شاهی: بههرحال زندان لحظه خوش ندارد و همهاش ناراحتی است. بدترین لحظه برای من زمانی بود که دستگیر شدم. من ساعت یک ونیم بعدازظهر دستگیر شدم و ساعت ده و نیم شب به هوش آمدم. ازنظر روحی درب و داغان بودم. دلم نمیخواست زنده بمانم، دوست داشتم شهید میشدم.
سوال:شما 22 بهمن 57 کجا بودید؟
عزتشاهی: آن زمان در 22 بهمن ما دیگر از زندان آزادشده بودیم و 3-2 روزی در تهران حضور داشتم و دیدوبازدیدها صورت گرفت و بعد به قم رفتم، آن زمان کمیته استقبال از امام شکل گرفت و 22 بهمن مسئولیت درِ شرقی بهشتزهرا را ازلحاظ امنیتی بر عهده گرفتم، بعد به قطعه 17 که قطعه شهدا است رفتم، روزهای بعدازآن نیز در مدرسه علوی نگهبان همان پنجرهای بودم که امام آنجا میایستاد و دست تکان میداد.
بعد که 22 بهمن به اتمام رسید با همراهی آقایان مهدوی، ناطق، مطهری و امثال آنها کمیته را تشکیل دادیم و تا سال 64 هم در کمیته بودم.
*طالقانی جوانپسند بود
سوال: به بحث آقای طالقانی اشاره کردید، به نظر شما چرا باوجوداینکه آقای طالقانی موافق مجاهدین خلق بود بهنوعی میان مردم محبوبیت داشت؟
عزتشاهی: وقتی کارهای عملیاتی انقلاب آغاز شد در رأس آنها گروههای مذهبی همین مجاهدین خلق بودند؛ البته گروههای دیگری هم مانند حزبالله یا حزب ملل اسلامی فعال بودند اما به عناوینی تمامشده بودند و آخرین گروه مذهبی که کار میکرد همین مجاهدین خلق بود که ریشه آن از نهضت آزادی بود، ازاینرو اعلامیههای آنها اسم نداشت و به بچههای نهضت معروف بودند، گروههای غیرمذهبی نیز گروههای مختلفی بودند که در رأس آن بچههای بودند که بعدها بهعنوان چریکهای فدایی مطرح شدند.
اینها بهعنوان بچههای «سیاهکل» معروف بودند که اولین دستگیری و لو رفتن آنها از جنگلهای سیاهکل صورت گرفت، منتها در سال 50 که در قزلقلعه زندانی بودند برای خود اسم گذاشتند و آنها شدند سازمان مجاهدین انقلاب، این بچهها مانند حنیفنژاد یا کسانی که در رأس مجاهدین و نهضت آزادی بودند ارتباط خود را با آقای طالقانی قطع نکرده بودند، آقای طالقانی یک خصلتی که داشت این بود که جوانپسند بود و به جوانان علاقه داشت.
*امام دانشجویان را تحویل گرفتند
تا سال 42 همیشه بین نسل جوان و روحانیت اختلاف بود، روحانیت میگفتند اینها افراد کرواتی و خارجرفته هستند و روشنفکران میگفتند روحانیون مرتجع و عقبافتاده هستند، از سال 42 و بعد از قضایای 15 خرداد امام، بچههای دانشجو را تحویل گرفت و این ارتباط با دانشجویان ازاینجا آغاز شد که بعد با یکدیگر کار میکردند و احترام متقابل قائل بودند.
آقای طالقانی همیشه طرفدار جوانان و دانشجویان بود و از آنان دفاع میکرد و خود همین مسئله باعث شد هر کس میخواست مبارزه کند چنین کارهایی را نیز تائید کند و ایشان ازهر کس که با شاه مخالف بود حمایت و حتی به آنها کمک میکرد و مردم به خاطر همین به این افراد علاقه پیدا کردند.
* مجاهدین طالقانی و هاشمی را تحت تأثیر قراردادند
یکی دیگر از دلایلش این بود وقتی مجاهدین بهعنوان جریان مذهبی کار خود را آغاز کردند توانستند آقای طالقانی و آقای هاشمی را تحت تأثیر قرار دهند؛ چون همه ایدئولوژی خود درباره دین و مذهب را بروز نمیدادند.
سوال: چرا مجاهدین در دهه 60 اقدامات مسلحانه علیه نظام را آغاز کردند؟
عزتشاهی: از سال 44 و 45 که این اختلاف پیشآمده بود سیستم فکری آنها براندازی حکومت و کارهای چریکی بود، برخی معتقد به جنگ روستایی و برخی قائل به جنگ شهری بودند و به چین، الجزایر و کوبا وابستگی فکری داشتند، ازاینرو آنها تصمیم به براندازی گرفتند، این مسئله احتیاطهای خاص خود را داشت.
*تحلیل چرایی انحراف مجاهدین خلق
سوال: به نظر شما انگیزه منافقین و گروههای که در دهه 60 اقدام به مبارزه مسلحانه با انقلاب اسلامی کردند چه بود؟
عزتشاهی: دو گروه در رأس بودند، یکی همین چریکهای فدایی که مارکسیسم بوده و اصلاً اسلام را قبول نداشتند و گروه دوم همین مجاهدین بودند که بقایای نهضت آزادی محسوب میشدند، اینها از سال 48 به بعد دچار تغییر شدند و به این دلیل منافقین نام گرفتند چون طرز فکر اصلی خود را به مردم نمیگفتند.
سوال: یعنی دچار التقاط بودند؟
عزتشاهی: بله دچار التقاط بودند، یعنی تا سال 48 کتاب خواندند، آنهم نه کتابهای مذهبی، چون فقط یک قرآن و نهجالبلاغه بود و چون سواد عربی و تفسیر نداشتند، بعد از یک روخوانی تفسیرهای خود را میگفتند، یعنی تفسیر به رأی، از سوی دیگر آنها با روحانیت نیز ارتباطی نداشتند که از وجود آنها استفاده کنند و با آقای طالقانی نیز در حد مخلص و چاکر هستیم صحبت میکردند و مدعی بودند هرچه شما بگویید اما عملاً کار خودشان را انجام میدادند اما اشکال اصلی آنها این بود که اعتقادی به حکومت اسلامی نداشتند.
سوال: یعنی از اول چنین اعتقادی نداشتند؟
عزتشاهی: بله از اول همانطور که در گفتار و نوشتار آنها مشخص بود اعتقادی به این موضوع نداشتند و حتی در مصاحبههای بعد از انقلاب آنها نیز مطلبی عنوان نشده است که صحبتی درباره حکومت اسلامی عنوان کرده باشند، آنها هدف و اصالت را به مبارزه میدادند و میگفتند هر کس که با رژیم مخالف است میتواند با ما باشد.
حتی خود کمونیستها پذیرفته بودند که میتوانند عضو اینها باشند، لذا چند کمونیست نیز در بین آنها حضور داشت و در رأس تشکیلات آنها سه نفر حضور داشتند که هرگز به این موضوع اشاره نمیشد؛ آقای حنیفنژاد، بدیعزادگان و فردی به نام عبدی یا نیکبین رودسری که حدود 2 ماه گذشته فوت کرد، این سه نفر مؤسس این تشکیلات بودند، اما این آقای نیکبین رودسری از اول اهل نماز نبود و این گروه نیز خیلی با این موضوع مشکلی نداشت و میگفت هر کس که ضد رژیم است میتواند با ما باشد.
در جامعه اینطور مطرحشده بود که اینها سمبل اسلام هستند و اشکالش نیز این بود که افرادی مانند طالقانی یا هاشمی شدیداً از این افراد دفاع میکردند.
سوال:بازرگان چطور؟
عزتشاهی: بازرگان آنها را تائید نمیکرد.
سوال:امام در نامه معروف خود مجاهدین را بهعنوان «فرزندان عزیز مهندس بازرگان» توصیف کردند و خودتان نیز اشاره کردید که ریشه منافقین در نهضت آزادی بود.
عزتشاهی: آنها رفتند و با آقای بازرگان صحبت کردند تا از این گروه حمایت و در نوشتههایشان به آنها کمک کند اما آقای بازرگان گفت من افکار شمارا قبول ندارم و کمکتان هم نمیکنم.
سوال:آقای بازرگان مخالف اقدام مسلحانه بود یا افکار اینها را قبول نداشت؟
عزتشاهی: هر دو؛ هم اقدام مسلحانه و هم تفکری که اینها داشتند را قبول نداشت. چون اینها یکسری مسائل مذهبی را قبول نداشتند؛ یعنی میخواهم بگویم نهضت آزادی خود را مسلمان میدانست و ظواهر مذهب را نیز قبول نداشتند اما اقدام مسلحانه مجاهدین را تائید نمیکردند. آنها در سال 48 به این نتیجه رسیدند که اسلام تا یکجاهایی میآید و ما که آن زمان عضو مجاهدین خلق بودیم از اینها سؤال میکردیم میگفتند اسلام در حد امربهمعروف و نهی از منکر است.
* امام گفتند یکسوم از سهم امام را به خانواده زندانیان مسلمان بدهید
آنها فقط میگفتند باید مبارزه کنیم اما نمیگفتند که چگونه باید مبارزه کنیم. به اعتقاد آنان در قرآن نیامده است که چطور ترور کنیم یا چگونه بمب بسازیم و حکومت تشکیل دهیم بنابراین میگفتند خودمان باید یک فکری در این خصوص کنیم؛ لذا به این نتیجه رسیدند که چیزی را به نام حکومت مطرح کنند و درعینحال نمیخواستند که مردم افکار آنها را بدانند، چون میدانستند در آن صورت مردم کمک نخواهند کرد؛ لذا آقای هاشمی و طالقانی سعی کردند ابتدا از امام اجازه بگیرند که از وجوهات برای آنها استفاده کنند اما امام نپذیرفتند چون از جهاتی آقای مطهری و دیگران به امام گفته بودند که وضعیت اینها چگونه است، لذا امام زیر بار نرفتند و در سالهای 51 و 52 با فشاری که آوردند گفتند خود این آقایان را قبول نداریم ولی اینها زن و بچه و پدر و مادر دارند و نانآور خانوادههایشان بودند اما حالا لنگ ماندند بنابراین امام در آن زمان گفته بودند یکسوم از سهم امام را به خانواده زندانیان مسلمان بدهید.
اینکه امام قید مسلمان بودن را زدند به خاطر این بود که آنها این پولها را به کمونیستها نیز میدادند و ادعایشان هم تألیف قلوب بود. امام هیچکدام از آنها را تائید نکرد حتی برای اعدامشان نیز آقایان طالقانی و هاشمی سعی کردند که امام یک اطلاعیه بدهد و با اعدام آنها مخالفت کند اما امام سکوت کردند.
سوال: درباره مرزبندی و خروج مرحوم طالقانی از نهضت آزادی نظر شما چیست؟
عزتشاهی: ایشان تا آخر با نهضت آزادی بود و جدا نشد.
*نهضت آزادی بعد از سال 50 دیگر از رده خارج شد
سوال: البته بعد از حمایت بازرگان از منافقین ازجمله در آن نطق معروف مجلس اول ایشان یک مرزبندی با آنها انجام داد.
عزتشاهی: خب نهضت آزادی دیگر از رده خارجشده بود و بعد از سالهای 49 و 50 به بعد فقط یک اسم از آنها مانده بود، قبل از سال 50 که آقای بازرگان و آقای طالقانی را دستگیر کردند به حبسهای 5 و 6 ساله محکوم شدند، اعضای نهضت دیگر عقبنشینی کردند و فقط یک اسم از آنها مانده بود.
سوال: بحث نهضت آزادی شد، مرحوم یزدی معتقد بود مهندسی انقلاب به عهده روشنفکران بود، شما که در بطن مبارزات بودید چقدر این موضوع را قبول دارید؟
عزتشاهی: اینجور نبود، در یک مقطعی یکسری از کارهایی که انجام میشد دست روشنفکران یعنی دانشجویان بود، یعنی اعم از مذهبی و غیرمذهبی، یعنی کارهای مسلحانه دست آنها بود و روحانیت اقدام مسلحانه را تائید نمیکرد.
*نفاق مجاهدین از جایی بود که حقیقت را به مردم نگفتند
آنها هیچگاه دیدگاه حکومتی خود را بروز نمیدادند و هر وقت که صحبت میشد میگفتند ما که هنوز بهجایی نرسیدهایم و ابتدا رژیم را سرنگون کنیم و بعد ببینیم چهکار میخواهیم بکنیم، دقیقاً نفاقشان از همینجا بود که حقیقت را به مردم نگفتند و اگر راست میگفتند و همه آنها نیز کمونیست میشدند مشکلی پیش نمیآمد و آنکسی که میخواست کمک میکرد.
نمیخواهم اسم او را بیاورم در سال 51 گفتم شما که اینقدر از اینها دفاع میکنید وضعیتشان اینگونه است و اصلاً روحانیت را قبول ندارند و اسلام منهای آخوند هستند، آن بنده خدا غیرمستقیم به ما توهین هم کرد که تو میخواهی بین مسلمانان انشقاق ایجاد کنی، به من گفت خیلی از این افراد حافظ قرآن و نهجالبلاغه هستند چون مدتی با مجاهدین زندان بود فقط همین احترامها را دیده بود و در زندان بحث نکرده بودند که برای آینده انقلاب چه میخواهید، در حالی که از سال 50 خیلی از آنها کمونیست شده بودند، بعدها خودشان گفتند که مسعود رجوی به آنها گفته آتشبس بدهید و مقداری تقیه کنید.
وقتیکه مجاهدین در سال 53 به بعد اعلام مارکسیسم کرده و آرم خود را نیز تغییر دادند تا شب قبلش نماز میخواندند اما صبح مارکسیست شده بودند، من به آنها گفتم چه اتفاقی افتاده است که شما شب مذهبی بودید و صبح ضد مذهب شدید، گفتند ما دنبال استراتژی سازمان هستیم و سازمان تاکنون مشی خود را علنی نکرده بود والان که این رویکرد سازمان علنی شد ما هم آن را آشکار کردیم و بین طیف مسعود رجوی و طیف مقابلشان اختلاف ایجاد شد و تا آخر هم وجود داشت.
اینکه شما پرسیدید چرا آقایان (طالقانی) از مجاهدین طرفداری میکردند به خاطر این بود که زیربنای فکری اینها را نمیدانستند و این سؤال که گفته شد روشنفکران دنبال این حرفها بودند چنین چیزی نبود.
*ادعای ابراهیم یزدی درباره مهندسی انقلاب توسط روشنفکران اشتباه بود
سوال: یعنی ادعای مرحوم یزدی را درباره نقش روشنفکران رد میکنید؟
عزتشاهی: بله؛ اصلاً این چیزها نبود، حتی زمانی که امام خمینی وارد کشور شدند آقای بازرگان و دار و دستهاش به آنجا رفتند تا امام را راضی کنند که شورای سلطنت را بپذیرند تا ولیعهد به سن قانونی برسد و بیاید و پادشاه شوند یعنی نمیخواستند که حکومت تغییر کند.
* اگر امام تحت تأثیر اطرافیان خود بود که دیگر رهبر نبودند
سوال: امام پس از انقلاب برخوردهای قاطعی با امثال نهضت آزادی،بنیصدر و منتظری داشتند اما برخی سعی دارند القا کنند این برخورد قاطع تحت تأثیر اطرافیان ایشان بوده و امام کانالیزه شده بود، به نظر شما چرا میخواهند یک امام تقلبی را به نسل جدید بشناسانند؟
عزتشاهی: اگر امام تحت تأثیر اطرافیان خود بود که دیگر امام نبودند، رهبری که حرفهای دیگران روی او اثر بگذارد به درد این کارها نمیخورد، اصلاً چه کسی بود که بخواهد روی امام تأثیر بگذارد، کسی روی امام اثر میگذاشت که از امام فهمیدهتر و بالاتر باشد اما چنین کسی را نداشتیم که اینگونه باشد، امام یک فرد کاملاً سیاسی و فهمیده بودند، از سال 56 و 57 شرایط دیگری به وجود آمد، در آمریکا که دو حزب جمهوریخواه و دموکرات روی کار هستند و جمهوری خواهان طرفدار جنگ و اسلحه و دموکراتها طرفدار اقتصاد و کارتلهای نفتی هستند، البته هردوی آنها یکی هستند و منفعت کشورشان را فراموش نمیکنند.
* شاه پذیرفته بود ایران نوکر آمریکا باشد
شاه طرفدار جمهوریخواهان بود، آقای کیسینجر برای انتخابات آمریکا یک مبلغی را از شاه برای جمهوریخواهان گرفت تا خرج هزینه تبلیغات آنها کند اما آنها شکست خوردند و دموکراتها روی کارآمدند، وقتی کارتر روی کارآمد طرفدار حقوق بشر و آزادی بیان شد، لذا به رژیم شاه فشار آورد که باید آزادی بدهید و زندانها را خالی کنید، رژیم همیشه نوکر آمریکا بود و از خود هیچ استقلالی نداشت و به آنها اسلحه و تجهیزات میدادند و رژیم را ژاندارم منطقه میکردند، مثلاً در عدن سربازان ما میرفتند و میجنگیدند چون آنها مزدور بودند و هر جا که اتفاقی میافتاد نیروهای ایرانی را میبردند مانند حالا که داعش را به هر جا که میخواهند میبرند. همین بازی را حالا بر سر عربستان درآوردند، شاه هم این نوکری را پذیرفته بود.
دو سه حزب همچون حزب ملیون و حزب مردم فعالیت میکردند که اینها نیز وابسته به عَلَم و شرکت نفت و امثال آنها بود، شاه همه آنها را غیرقانونی کرد و حزب رستاخیز را تشکیل داد و گفت همه ملت ایران باید عضو حزب رستاخیز شوند و هر کس هم مخالف است گذرنامه خود را بگیرد و از کشور برود!
این سیستم تکحزبی، سیستم استبدادی تشدید شد، در سال 56 و 57 فضای باز سیاسی به وجود آمد تا سال 56 هیچکس از حقوق بشر و صلیب سرخ اجازه نداشت که به ایران بیاید اما بعدازآن مجبور شدند به آنها اجازه بازدید دهند و با زندانیان صحبت کنند، گفته بودند که زندانیها باید آزاد شوند لذا شاه گفته بود که زندانها را خلوت کنند و تأکید کرده بود مبارزین را مرخص کنید.
* رژیم برخی زندانیان را بهجاهای مخفی مانند منزل سرهنگ زیبایی میبرد
در سال 56 و 57 عدهای از بچهها را گرفته و میگفتند اینها در درگیری کشتهشدهاند، درحالیکه کشته نشده بودند و آنها را بهجاهای مخفی مانند منزل سرهنگ زیبایی و مخفیگاههای ساواک میبردند و کسی نمیداند که چه بلایی سر آنها آوردهاند، اما دیگر این افراد را زنده نمیگذاشتند و هر شکنجهای که میخواستند میکردند تا تخلیه اطلاعاتی شوند و بعد نیز آنها را از بین میبردند.
سوال: این کار چه تبعاتی برای مبارزین داشت؟
عزت شاهی: چون گفته میشد اینها در درگیری کشتهشدهاند دو ضربه داشت، اول اینکه در تشکیلات برنامه این بود که هر کس که دستگیر میشود تا 24 ساعت بتواند مقاومت کند و آدرس خانه یا انبار اسلحه را ندهد تا بچههای بیرون بروند آنجا را تخلیه کنند، بچههایی که دستگیر میشدند این قاعده را رعایت و تا جایی که میتوانستند زیر شکنجه مقاومت میکردند، اما بعد از 24 ساعت لو میدادند و نمیتوانستند طاقت بیاورند، همه آدم هستند و سنگ نیستند، اگرچند شلاق بخورید پایتان درد میگیرد و نمیتوانید راه بروید، اگر سیلی بزنند یا جایی از بدن شمارا بسوزانند مگر چقدر میتوانید تحملکنید، طاقت افراد با یکدیگر فرق دارد.
کسانی که بیرون بودند فکر میکردند این افراد کشتهشدهاند و احتمالاً میگفتند مرده هم که حرف نمیزند، لذا عجلهای هم برای تخلیه انبار اسلحه نداشتند، وقتی آنها در زیر شکنجه بعد از 24 ساعت اطلاعات میدادند و اینها نیز فکر میکردند که کشتهشدهاند، ساواک همه خانههای تیمی را تحت نظر میگرفت و بعد که بچهها پس از چند روز برای تخلیه آن خانهها میرفتند، آنها را تحت نظر میگرفتند و ازاینجا به خانه تیمی بعدی میرسیدند؛ لذا آنها بیشترین ضربه را ازلحاظ دستگیریها و تلفات در سال 56 و اوایل سال 57 داشتیم.
از سوی دیگر به دنبال بهانه بودند تا زندانیان را آزاد کنند لذا از سال 56 با فشار بیرون زندانیان را در 4 آبان 28 مرداد و 9 آبان با عناوین مختلف در قالبهای گروههای 100 یا کمتر آزاد میکردند؛ لذا وقتی 22 بهمن شد.
شاید کل زندانیان 40 یا 50 نفر بیشتر نبودند که در تهران و شهرستانها به دست مردم آزاد شدند، آنها جوری آزاد میکردند که انسان نمیتوانست تحلیل کند، مثلاً اعدامی، زیر دادگاهی، ابدی، دادگاه نرفته و همه را باهم آزاد میکردند، حداکثر تحلیلی که بود این بود که این موضوع در آمریکای لاتین و آرژانتین سابقه داشت و در آنجا زندانیان را که تعدادشان زیاد بود آزاد میکردند و بعد آنها را از بین میبردند، ما همفکر میکردیم که رژیم ممکن است همین کار را انجام دهد، لذا یک عده فکرشان این بود که وقتی از زندان بیرون رفتند به خانه برنگردند، بلکه فرار کنند.
*نهضت آزادیها یک سیلی برای انقلاب نخوردند
امام از این موقعیت استفاده کردند و از اواخر 55 گفتند که ریشه این شجره خبیثه از خاک بیرون آمده است و دوباره اجازه ندهید که به زیرخاک برود و شاه باید برود، وقتیکه این فشار وارد شد توده مردم هم همین حرف را زدند؛ لذا اینکه میگویند روشنفکران نقش داشتند، این آقایان نهضت آزادی کاری نمیکردند یک اعلامیه هم ندادند، آقای یزدی نیز در آمریکا بود.
سوال: و هیچکدام از آنها یک سیلی هم برای انقلاب نخوردند؟
عزتشاهی: بله یک سیلی هم نخوردند، حتی امثال بنیصدر و قطبزاده اصلاً ایران نبودند و آنها از آمریکا به پاریس رفتند و مترجم حرفهای امام شدند و با امام به ایران آمدند و سپس هم وزیر شدند.
* حاضرم صدبار کشته شوم و برای انقلاب خود را فدا کنم
سوال: سؤال دیگرم درباره خود شماست، شما بهشخصه هزینههای زیادی برای پیروزی این انقلاب پرداخت کردید اما پس از انقلاب از قبول تمام مسئولیتها کنار کشیدید، چرا خود را برای بر عهده گرفتن نقشی در جمهوری اسلامی ذیحق نمیدانید؟
عزتشاهی: چند مسئله وجود دارد، من اولاً همین حالا نیز هیچ مشکلی با انقلاب و اصل نظام ندارم و حاضرم صدبار کشته شوم و برای انقلاب خود را فدا کنم، برخی از من میپرسند آیا از اینکه انقلاب کردید پشیمان نشدید، خیر، ما از کرده خود پشیمان نیستیم، منتهی ما برخی از افراد را قبول نداریم، برخی از افراد که جزء مسئولین هستم را میشناسم و میدانم که دروغ میگویند و خودشان مشکلاتی دارند از طرف دیگر وقتی هم که میگوییم کسی توجه نمیکند، خیلی از من میپرسیدند که چرا بیرون آمدید و مسئولیتی نپذیرفتید.
*هیچگاه فکر نمیکردیم که در زمان ما رژیم تغییر کند
سوال: جواب شما چه بوده است؟
عزتشاهی: من مقلد امام هستم، ایشان دریکی از سخنرانیهای خود گفته بودند که ممکن است 10 نفر همه آدمهای خوبی باشند اما نتوانند با یکدیگر کار کنند، هیچکدام از ما و کسانی که زندان بودند و مبارزه میکردند حتی احتمال هم نمیدادیم در زمان ما انقلاب شود و حکومت تغییر کند، ما بهعنوان پیشقراول بودیم و میخواستیم حرکتی را شروع کنیم تا مردم به دنبال آن بیایند، معتقد بودیم ممکن است این کار ما 50 سال دیگر نتیجه بدهد یا حتی در نطفه خفه شود، لذا هیچگاه فکر نمیکردیم که در زمان ما رژیم تغییر کند.
ما که مذهبی بودیم به خاطر خدا و اسلام و مباحث اعتقادی و حمایت از امام در این مسیر قرار گرفتیم، کمونیستها میگفتند ما میخواهیم زمینه را آماده کنیم تا جامعه بدون طبقاتی روی کار بیاید.
من قبل از سال 47 چند بار بهصورت کوتاه دستگیرشده بودم و هر بار با تعهد آزاد میشدم، اما وقتی بیرون میرفتیم دوبارهکار خودمان را میکردیم، اما از سال 47 به بعد که مسائل اصلی پیش آمد و ما لو رفتیم، آن زمان من میدانستم که اگر دستگیر شوم اگر اعدام نکنند قطعاً حکمم حبس ابد خواهد بود. ازاینرو از سال 47 به بعد دیگر بهصورت مخفیانه عمل میکردم و حتی خانوادهام جای من را نمیدانستند.
سوال: نهایتاً وحید افراخته در بازجوییها شمارا لو داد؟
عزتشاهی: این برای سال 54 است، من برای خود یک حداقل و حداکثری گذاشته بودم، فکر میکردم حداقل در درگیری کشته میشوم و حداکثر اعدام خواهم شد، ازاینرو ازدواج هم نکردم و منبعد از انقلاب و در 35 سالگی متأهل شدم.
*قبل انقلاب میگفتیم عمر معمولی یک چریک 6 ماه است
من تاجر نبودم و تحصیلاتم ششم ابتدایی بود، در این مسائل فکر میکردم اگر ازدواج کنم زن و بچه من به دست چه کسی میافتند و چه کسی میخواهد خرج آنها را بدهد، از طرف دیگر اگر کسی متأهل بود زن او را میگرفتند و اذیت میکردند، لذا انسان نسبت به زن و بچه خود نیز عاطفه دارد، در کارهای مسلحانه هم استثناء بود که اگر کسی شغلی داشت وارد این عرصه شود چون پست هم برای افراد وابستگی میآورد ازاینرو اکثراً افراد بین 20 تا 25 سال بودند و ما افراد 25 سال به بالا بهندرت داشتیم، بنابراین چون هیچ نوع وابستگی نداشتند راحتتر میآمدند. آن زمان میگفتند که عمر معمولی یک چریک 6 ماه است و اگر یکسال شد معجزه شده است.
سوال: آقای عزتشاهی به موضوع چرایی عدم مسئولیت رسیدیم، مقطعی قبول کردید که ریاست زندان قصر را عهدهدار شوید همان ایام هم حکم هویدا جاری شد اما حرف حدیث در این باره زیاد است شما آن زمان کجا بودید؟
عزتشاهی: من آن زمان دادگاه «تهرانی» و «آراش» بودم.
سوال: بلاخره حکم هویدا را چه کسی جاری کرد؟
عزتشاهی: حکم را آقای خلخالی داد و حرفهایی مبنی بر اینکه هادی غفاری در راه رو و پای پلهها از پشت با گلوله حکم را جاری کرده بود البته من در جریان نبودم اما این صحبت آن زمان مطرح بود.
سوال: این موضوع را آقای غفاری تکذیب کردند، آیا واقعا هیچ سندی درباره آن روز وجود ندارد؟
عزتشاهی: من در جریان این موضوع نبودم نمیدانم چه شد اما میدانم آن زمان میگفتند کار هادی غفاری است امروز هم طبیعی است که این موضوع را تکذیب کند.
سوال: علتش را چه میدانید؟
عزتشاهی: خب چون فکر میکند امروز باید خودش را از برخی اقدامات تبرئه کند تا کسی به او تندرو نگوید اما آن موقع به نام انقلابیگری خیلی تندروی ها میکرد به عنوان مثال متهمی که میگرفتند انقدر در خیابان میزدند که به قول معروف جنازهاش به دست کمیته میرسید.
سوال: یعنی کشته میشدند؟
عزتشاهی: نه منظورم این بود که دیگر رمقی نداشتند؛ قبلاً هم گفتهام اینها خودشان را انقلابی میدانستند و برای همین کارخانه جوراب استارلایت و کارخانه آلومینیومی که قابله میساخت را به ثمن بخس زمان نخست وزیری مهندس موسوی گرفت. این سوالی را که مطرح کردید باید کسانی پاسخ دهند اما این بخش را میدانم که غفاری در بازجوییها فشار میآورد و از زمانی که وارد مجلس شد گناه را به گردن دیگران میانداخت و خود را جزو مخالفین شکنجه نشان میداد.
سوال: صداوسیما در برخی روایتهای خود از انقلاب اسلامی نشان میدهد که برخی از مبارزهها با تم عاشقانه بوده است و مثلاً یک دختر ساواکی عاشق یک مبارز انقلابی میشود و وارد جریان نهضت میشود.
عزتشاهی: مزخرف میگویند.
سوال: بله همینطور است گویا در همین زمینه هم پیشنهاد یک مستند با همین موضوع را به شما داده بودند که نپذیرفتید؟
عزتشاهی: این فیلم سیانور را که درست کردند چنین کاری را برای خوشمزه کردن فیلم نشان دادند که یک ساواکی که آنهم افسر پلیس بود با یکی از دخترهایی که با این جریانات کار میکرد آشنا و آخر نیز هر دوی آنها کشته شدند، اما قبلش باهم همکاری داشتند و در سازمان بودند، ما در جریان مبارزه ندیدیم و نشنیدیم که کسی از طرف ساواک باکسی از سازمان عاشق و معشوق بوده باشند.
البته ساواک نفوذ داشت، مثلاً در مجاهدین فردی به نام مراد دلفانی کرمانشاهی بود و نفوذ کرده بود و او قبلاً زندان و عضو حزب توده بود ...
سوال: نفوذ داشت یا همکاری میکرد؟
عزتشاهی: خیر، اصلاً عامل ساواک بود، ساواک به او گفته بود ما ردی از این افراد نداریم و از او خواسته بودند درباره افرادی که قبلاً در زندان بودند پیگیری کنند. چند نفر از سطح بالای مجاهدین مانند ناصر صادق قبلاً با اینها در زندان آشنایی داشتند؛ لذا او گفته بود من امکانات دارم که برای شما اسلحه ا آماده کنم و آنها نیز برای گرفتن آن امکانات آشنا شدند، اما کد تشکیلات نگفتند، وی با نقشه ساواک نفوذ و از آنها درباره وضعیت خانههای تیمی و رعایت امنیت سؤال و جواب کرد و زمانی که آنها پاسخ دادند به این افراد گفت که این اشتباه است و شما لو میروید و آن زمان نقشه ساواک را به آنها میگفت.
خیلی از قرارهای امنیتیشان چیزی بود که ساواک دیکته کرده بود و او نیز به اینها (مجاهدین) دیکته میکرد. مراد دلفانی گاهی میخواست برای اینها اسلحه بیاورد و این کار را توسط یک خانم محجبه انجام میداد که او نیز از افراد خودشان بود.
تا آن زمان در بین مجاهدین کسی از خانمها حضور نداشت، اما از سال 51 به بعد کمکم دخترها نیز وارد این فضا شدند، علتش نیز این بود که این نقشه را پیاده کردند یعنی یک خانم را بهعنوان محمل میآورد و اسلحه را زیر چادر او قرار میداد تا اسلحه را جابجا کند لذا از آن زمان به بعد از خانمها بهعنوان یک وسیله استفاده کردند.
سوال: به خود شما هم پیشنهاد داده بودند که یک مستندی از زندگی شما بسازند و گفته بودند یک خانم عاشق شما میشود، آیا این روایت درست است؟
عزتشاهی: قرار بود یک برنامه 26 قسمتی در شبکه 5 برای من تولید شود اما به خاطر همین مسائل من نگذاشتم، مسائل اخلاقی برای چریکهای فدایی خیلی مهم نبود و در صورت لزوم دختران باحجاب و بیحجاب را جذب و از آنها استفاده میکردند.
یکی از کسانی که خیلی شکنجه شد آقای بدیعزادگان بود، علتش نیز این بود که در سال 50 تا اوایل 51 ساواک جداگانه برای خود بازداشت میکرد و شهربانی هم جداگانه چون آنها امتیاز میگرفتند.
*آقای منتظری آدم خوبی بود و کوچکترین فساد اقتصادی نداشت
لذا آنها گاهی روی کیس یکدیگر میرفتند و این باعث میشد که برخی چیزها لو برود و به هم بریزد و شاه به آنها گفت که از یک مرکز فرمانبری کنید ازاینرو در سال 51 کمیته مشترک ضدخرابکاری شکل گرفت که الآن به اسم موزه عبرت شناخته میشود، درحالیکه قبل از آنیک زندان عادی و مربوط به نزاعها و مواد مخدر بود و سیاسی نبود، زیر ساختمان شهربانی که مرا اول به آنجا بردند 22 سلول وجود داشت و وقتی بازجویی میکردند ما را به قصر میبردند اما آنها به قزلقلعه و اوین میفرستادند و اوین مخوفتر بود اما وقتی تعداد زندانیها زیاد شد به مشهد و شیراز و شهرستانهای دیگر تبعید میکردند.
سوال:یکی دیگر از سؤالاتی که از شما داشتیم مربوط به آقای منتظری است، ایشان جزو کسانی بودند که قبل از انقلاب شکنجه و حبس زیادی را تحمل کرده بودند اما بعد از انقلاب تغییر رویه دادند. درباره رویکرد مرحوم منتظری به امام و اتفاقاتی که منجر به نامه 6 فروردین سال 68 و گلایههای امام از ایشان شد میخواستیم نظر شمارا بدانیم و باند مهدی هاشمی چه تأثیری در این تغییرات داشت.
عزتشاهی: آقای منتظری آدم خوبی بود و کوچکترین فساد اقتصادی نداشت و واقعاً خود را فدایی امام میدانست، من با او در اوین هماتاق بودم، حتی ساواکیها ایشان را تهدید میکردند که آیا تو هنوز هم خمینی را قبول داری؟ ایشان هم میگفت روزبهروز محبت ایشان برای من بیشتر میشود. ایشان مرجع و رهبر من است و چنین جوابی به ساواکیها میداد.
ماجرای آخرین دستگیری آقای منتظری خیلی آبکی بود، من در جریان آن بودم، آن زمان کسانی که به زندان میرفتند بهویژه افراد مذهبی دچار دودستگی بودند لذا ساواکیها از آنها میپرسیدند بعد از آیتالله خمینی چه کسی مرجع تقلید است، برخی فکر میکردند باید آقای منتظری را بزرگ کنند و به خاطر همین اسم او را میگفتند.
مثلاً وقتی از من میپرسیدند درست است که من هم اعتقادم همین بود چون کسانی که در نجف بودند از رده خارج بودند و کسانی که در ایران بودند نیز خیلی موافق انقلاب نبودند و ازلحاظ سواد آخوندی و آیتاللهی نیز من اعتقاد خودم این است که تا وقتی ایشان زنده بود اگر از آنها بزرگتر نباشد کمتر هم نبود.
*اصلاً قرار نبود منتظری قائممقام شود
سوال:بله قطعاً هیچ انتقادی به جایگاه فقاهتی و علمی مرحوم منتظری نیست.
عزتشاهی: بله آقای منتظری اصلاً قرار نبود قائممقام شود، مسئله قانون اساسی بود، قانون اساسی ما ایراد داشت و ایرادش این بود که رهبر باید مرجع نیز باشد، آقایانی که در خبرگان بودند به این نتیجه رسیدند افرادی مانند آیات گلپایگانی و نجفی هیچکدام به درد رهبری ولایتفقیه نمیخورند.
از طرف دیگر ازلحاظ فکری نیز در این فاز نیستند که بخواهند رهبری را بر عهده بگیرند، بنابراین به این نتیجه رسیدند یک نفر در زمان خود امام جا بیندازند تا بعد از امام نیز ما مشکلی نداشته باشیم اما میخواستند کسی را جا بیندازند تا جامعه و حوزه آن را بپذیرند. موقعیت آقای منتظری به خاطر سوابق تبعید و زندان و شکنجهها و هم موقعیت حوزه بسیار خوب بود و ایشان از این جهات بهترین گزینه بود لذا ایشان را بهعنوان قائممقام انتخاب کردند هرچند خودش نیز خیلی با این موضوع موافق نبود و میگفت تا زمانی که امام هست من خودم را مطرح نمیکنم و حتی رساله هم نداد.
این آقایان به خاطر قانون اساسی دو متمم به آن اضافه کردند که عامل آن نیز آقای هاشمی بود، متمم اول این بود که مرجعیت را از رهبری انداختند و گفتند مجتهد بودن کفایت میکند که همه آقایان خود را مجتهد میدانند و نکته دیگر اینکه نخستوزیری را حذف کردند. وقتیکه آقای هاشمی میخواست رئیسجمهور شود دید اینگونه نمیشود چون میدید آقای بنیصدر همیشه بارجایی و دیگران مشکل داشت و دو پادشاه در یک سرزمین نمیگنجد و باید اختیار دست یک نفر باشد ازاینرو به قانون اساسی متمم زده و مرجعیت رهبری و نخستوزیری را حذف کردند و اختیارات نخستوزیری نیز به رئیسجمهور داده شد و قوانینی همه که برای بنیصدر بود بهاینترتیب از بین رفت.
*تشکیل کمیته سهنفره برای تأیید وزرا
این در حالی بود که آقای خامنهای در همان شرایط و با همان امکانات وظایف ریاست جمهوری را انجام داده بودند و به خاطر تقوا و مسائل اعتقادی بااینکه برخی وزرا را قبول نداشتند توانسته بودند امام را راضی کنند لذا گفتند هیئت سه نفرهای تشکیل دهند که هر کس را این سه نفر تأیید کردند، رئیسجمهور هم آنها را تأیید کنند.
سوال:این سه نفر چه کسانی بودند؟
عزتشاهی: آقایان هاشمی، سیداحمد خمینی و موسوی اردبیلی. ازاینرو وزرایی که آقای خامنهای قبول نداشت اگر این سه نفر آنها را تأیید میکردند ایشان هم میپذیرفتند. مثلاً آقای خامنهای نخستوزیری میرحسین موسوی را قبول نداشت و او را میشناخت اما چون آنها اصرار داشتند با فشار آنها آمد. آقای منتظری هم دچار همین وضعیت شد یعنی او را بهزور قائممقام کردند درحالیکه قرار هم نبود او را مطرح کنند.
سوال:بیشتر هم به اصرار آقای هاشمی این اتفاق افتاد.
عزتشاهی: بله ایشان و آقای آذری این موضوع اصرار داشتند علاوه بر این خبرگان هم کسی را نداشت که بخواهد مطرح کند؛ بنابراین آقای منتظری به خاطر موقعیتی که داشت برای این منصب معرفی شد در آن زمان خارجیها نیز اصل حکومت را به امام وصل کرده بودند و میگفتند اگر امام فوت کند انقلاب هم تمام میشود لذا برخی ساواکیها به خارج رفتند تا زمانی که امام فوت کردند به کشور بازگردند. قرار نبود موضوع قائممقامی آقای منتظری مطرح شود، قرار بود اگر امام حالشان بد شد این موضوع را مطرح کنند.
سوال:البته آقای باریکبین اولین بار زودتر این را مطرح کردند.
عزتشاهی: بله البته تا یکی، دو سال این موضوع را علنی نکردند اما یک روز آقای باریکبین آگاهانه یا ناآگاهانه این مسئله را مطرح کرد و گفت که ما فکر بعد از امام را نیز کردهایم و آقای منتظری قائممقام امام است. خود همین آقایان اینقدر آقای منتظری را مطرح کردند و رادیوتلویزیون اینقدر که نام منتظری را میآورد نام امام را نمیآورد حتی هیئت دولت هرچند وقت یکبار آنجا میرفتند و رهنمود میدادند و رهنمود میگرفتند و اگر از کشورهای خارجی کسی به ایران میآمد او را برای ملاقات با آقای منتظری میبردند و او را بزرگ میکردند.
ایشان ابتدا آقای منتظری بود، بعد شد فقیه عالیقدر و سپس آیتالله و درنهایت آیتالله عظما شد و اینگونه ایشان را مطرح کردند، در همین شرایط با فشار رساله ایشان نیز چاپ شد درحالیکه تا آن زمان ایشان چنین کاری نکرده بود.
بعدازاین قضایا یکی دو مسئله پیش آمد، یکی همان بحث سید مهدی هاشمی بود که شما نیز در سؤالتان به آن اشاره کردید، سید مهدی به آن صورت خودش روی ایشان نقشی نداشت اما او قبلاً زندان بود و قول همکاری داده بود و در زندان دادگستری هم محاکمه شد چون آقای شمسآبادی در اصفهان و فردی به نام شیخ علی را ترور کرده بود.
من به خیلیها پیغام دادم که اینگونه نشود اما کار از دست در رفت، آقای منتظری دفترش آزاد بود و همه به آنجا میرفتند. امام جماعتهای شهرستانها و توده مردم با ایشان تماس میگرفتند و به ایشان میگفتند فلان جا دزدی شده و یا فلان فرد را بیخودی کشتند و ایشان نیز بااینکه آدم خوبی بود اما ساده بود و به درد رهبری و قائممقامی رهبری نمیخورد.
*فکر میکردند میتوانند منتظری را مدیریت کنند
کسانی که آقای منتظری را قائممقام گذاشتند میخواستند از ایشان سوءاستفاده کنند؛ باید واقعیتها را گفت؛ آنها میگفتند که آقای منتظری رفیق ماست و هرچه به او بگوییم گوش میکند و هرچه به او بدهیم امضاء میکند، نمیخواستند وضعیت اینگونه شود و فکر میکردند میتوانند او را مدیریت کنند.
وقتی این مطالب به او گفته میشد از روی سادگی برای امام نامه مینوشت و میگفت که شما مسئول هستید و وظیفه من این است که به شما بگویم. امام هم نمیخواستند که همهچیز را به ایشان بگویند یعنی نمیخواستند بگویند که من اینها را میدانم اما نمیشود همه کاری کرد، ایشان تذکرات مخفیانه هم داد، بنابراین میخواهم بگویم آقای منتظری بااینکه فرد متدینی بود اما نمیتوانست جواب موساد و رئیسجمهور آمریکا را بدهد و ایشان بااینکه فقیه بود اما سیاستمدار نبود.
*جناح چپ منتظری را تخریب کرد
اما آنها میگفتند ما خودمان او را اداره میکنیم اما آقای منتظری به خاطر آن نامهها در بیت امام افت کرد و این به خاطر سادهاندیشی و سادگی آقای منتظری بود و باید ایشان را کمک و هدایت میکردند اما این کار را انجام ندادند. جناح چپ بیشتر برای خراب کردن آقای منتظری فشار آوردند و آنها طرفدار شورای رهبری بودند حالا یا شورای پنجنفره یا هفتنفره تا خودشان بیشتر تسلط داشته باشند. درنهایت فضا طوری شد که امام، آقای منتظری را عزل کردند.مسئله دیگری که پیش آمد این بود که برخی از روحانیان تندرو میگفتند اگر امام فوت کند و آقای منتظری قائممقام شود ما سرمان بیکلاه میماند و منتظری به دست راستها میافتد و دست ما بهجایی نمیرسد لذا اگر بخواهیم علیه آقای منتظری حرف بزنیم ضد ولایتفقیه بهحساب میآییم، لذا آنها با ارتباطاتی که در بیت امام داشتند برای خراب کردن ایشان تلاش میکردند هرچند خودش نیز کارهایی میکرد.
* آقای خامنهای خیرالموجودین است و بهتر از ایشان هیچکس را نداریم
بعد از امام اکثر افرادی که بودند در یک حد قرار داشتند یعنی اگر آقای بهشتی و آقای مطهری زنده بودند اصلاً برای بقیه جایی نبود و اینها سمپات این افراد محسوب میشدند، آقای بهشتی ازلحاظ مدیریت و آقای مطهری ازلحاظ مدیریت ایدئولوژی سرآمد بودند اما واقعاً آقای خامنهای خیرالموجودین بود و ما بهتر از ایشان هیچکس را نداریم، چه ازنظر فقهی که جزء مراجع هستند و اگر از دیگر مراجع بیشتر نباشند، کمتر هم نیستند.
ممکن است فردی مرجع باشد اما درباره فقه و فقاهت مسلطتر از ایشان باشد اما کشور ما مشکلی درباره فقاهت ندارد بلکه مدیریت لازمه کشور ماست و کشور ما به فهم و شعور سیاسی نیاز دارد که در بین این آقایان کسی جز آقای خامنهای را سراغ نداریم. ماکسی را میخواهیم که جواب رؤسای جمهور آمریکا، کشورهای غربی و نخستوزیر رژیم صهیونیستی را بدهد، بتواند قضیه سوریه و عراق را مدیریت کند اما برخیها حتی نهتنها نمیتوانند بلکه مخالف هم هستند.
سوال:مهمترین آسیبهای انقلاب بعد از 39 سال از نگاه شما چیست؟
عزت شاهی: همین قاچاقها و هزار فامیل بازیها جزء آسیبهاست. نظامی که بر پایه دزدی و مفاسد برقرار باشد نمیتواند پیش برود و باید خود را اصلاح کند، اگر میبینیم که مردم صدایشان درمیآید به خاطر همین مسائل است و زمانی هم که میبینند از اعتراض آنها سوءاستفاده میشود عقبنشینی میکنند و کسانی که میمانند آلت دست دیگران هستند.
انتهای پیام/