کد خبر: ۵۱۱۲۲
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۷
عضو سابق پارلمان افغانستان:
نصرالله صادق‌زاده می‌گوید: مردم در افغانستان احساس می‌کردند که اگر چنانچه داعش به آنجا بیاید، سردار سلیمانی برای حمایت از آنها حاضر خواهد بود.

به گزارش آوای نشاط، بیش از 100 روز از شهادت سردار قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس به‌دست تروریست‌های ارتش آمریکا در فرودگاه بغداد می‌گذرد و هر روز برخی ابعاد شخصیتی و مختصات فرماندهی ایشان توسط افراد مختلف بازگو شده است و افکار عمومی با ناگفته‌های بیشتری از زندگی «حاج قاسم» آشنا می‌شوند.

نیروی قدس به‌عنوان شاخه برون‌مرزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در کشورهای منطقه همواره در خط مقدم مقابله با استکبار، تروریسم و دشمنانی بوده است که منافع ملت‌ها را تهدید کردند و بدون شک یکی از این کشورها افغانستان است.
به همین منظور در گفتگو با «نصرالله صادق‌زاده نیلی» نماینده سابق مردم ولایت دایکندی از ولایات مرکزی افغانستان در مجلس این کشور به بررسی نقش نیروی قدس و سردار سلیمانی در افغانستان پرداختیم.

نصرالله صادق‌زاده فرزند شهید صادق‌زاده از مجاهدین جهاد اسلامی افغانستان است که بیش از یک دهه به‌عنوان نماینده پارلمان این کشور حضور داشته و از جمله افرادی است که در تدوین قانون اساسی افغانستان نیز نقش داشته است.

او چند سالی را نیز به‌عنوان مهاجر در ایران و در شهر قم زندگی کرده است. متن کامل گفتگوی او با تسنیم را در ادامه می‌خوانید:

 

* انتصاب سردار سلیمانی در سال 76 به فرماندهی نیروی قدس تقریباً همزمان بود با برخی حوادث و اتفاقات در افغانستان، اگر اجازه بدهید بحث را با این موضوع آغاز کنیم که نیروی قدس چه ارتباطی با افغانستان داشت و اقدامات این نیرو چقدر در مقابله با اشغالگران در مقاطع مختلف و مبارزه با تروریسم در این کشور مؤثر بود؟
در مورد ارتباط نیروی قدس و جمهوری اسلامی به‌طورکلی با موضوعاتی که مطرح کردید، می‌توان به چند مرحله اصلی و مهم اشاره کرد؛ بحث اول به مقطع جهاد مردم افغانستان علیه اتحاد جماهیر شوروی برمی‌گردد که در آن زمان، همکاری‌های گسترده و وسیعی صورت گرفت و جمهوری اسلامی کمک‌های زیادی به نیروهای جهادی کرد و در سنگرهای مختلف در شمال، جنوب و مرکز افغانستان کنار مجاهدان چه شیعه و چه سنی ایستاد، اینها علاوه بر کمک‌هایی بود که به مردم افغانستان می‌کردند تا زندگی بهتری داشته باشند.

موضوع بعدی به مسئله مهاجرین افغانستانی برمی‌گردد، من خودم به‌خاطر دارم که در سال 1360 از خاک پاکستان وارد ایران شدیم، از ما پذیرایی کردند و وسایل و امکانات برای زندگی به ما دادند. بدون توجه به مسائل قومی و مذهبی، بیش از 2 میلیون مهاجر به ایران آمدند و جمهوری اسلامی در حالی که خودش با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کرد، پذیرای آنها شد.

بحث دیگر در زمان جنگ‌های داخلی پس از شکست شوروی است که گروه‌های تروریستی مثل القاعده شکل گرفتند. در آن مقطع هم جمهوری اسلامی ایران کنار مردم افغانستان ایستاد. باز هم تأکید می‌کنم که به هیچ وجه موضوعاتی مثل شیعه و سنی مطرح نبود و آنها در سخت‌ترین شرایط، با همه مردم افغانستان همکاری کردند.

یادم هست در مقطعی که تروریست‌ها عرصه را بر مردم مناطق مرکزی و دیگر جاها تنگ کرده بود، جمهوری اسلامی با هواپیما، مواد غذایی و دیگر امکانات زندگی را برای مردم در این مناطق می‌ریخت.

در افغانستان نیرویی به‌نام «سپاه محمد(ص)» از مجاهدینی که سابقه جنگ و جهاد داشتند تشکیل شده بود که این نیروها تأثیر بسیار زیادی در مقابله با القاعده داشتند و می‌توان گفت که اگر اینها کنار احمدشاه مسعود و دیگر نیروهایی که داخل افغانستان مقاومت می‌کردند حضور نداشتند، پیروزی به این سرعت حاصل نمی‌شد.

بعد از حمله آمریکا به افغانستان (پس از حادثه 11 سپتامبر) هم همین نیروها بودند که رفتند و پایگاه‌های تروریست‌ها را تسخیر کردند.
اینها تأثیرات حضور جمهوری اسلامی ایران و نیروی قدس بود که خاطرات خوبی در اذهان مردم افغانستان به یادگار گذاشته است.

** کشوری که در سخت‌ترین شرایط کنار مردم افغانستان ایستاد ایران بود
* چقدر این اقدامات و این کمک‌های ایران که طبیعتاً به‌واسطه نیروی قدس صورت می‌گرفت، از طرف مردم افغانستان پذیرفته شده بود؟ آنها چه نگاهی به این کمک‌ها داشتند؟
اولاً لازم است تأکید کنم که همه این اقدامات به «سپاه محمد» محدود نمی‌شد و بقیه مجاهدین افغان هم بودند مثل احمد شاه مسعود، حزب اسلامی، اسماعیل‌خان و چهره‌های دیگر که اینها با هم همکاری می‌کردند. در همان زمان، دیگر کشور همسایه ما یعنی پاکستان کنار تروریست‌ها بود و همه امکاناتی را که آنها می‌خواستند برایشان فراهم می‌کرد.

تنها کشوری که در سخت‌ترین شرایط، صادقانه کنار مردم افغانستان ایستاد، جمهوری اسلامی ایران از طریق سپاه قدس بود.

سپاه محمد هم که به وجود آمد، نیروی منظم، ورزیده و آموزش‌دیده‌ای بود که وضعیت جنگ را در افغانستان تغییر داد. اینها به هر منطقه‌ای که می‌رفتند، چون هم آموزش خوبی دیده بودند و هم پایبند به اخلاقیات بودند و هم مشی و سیاق خوبی داشتند، مورد استقبال مردم واقع می‌شدند.
همین نیروها بعد از پیروزی مقاومت علیه تروریست‌ها، اغلب جذب حکومت شدند و با صداقت و راستی به مردم افغانستان خدمت می‌کنند.



** ایران به‌خلاف شوروی و آمریکا دخالتی در امور افغانستان نکرد
* سؤالی که ممکن است خیلی‌ها بپرسند و فکر می‌کنم افرادی مثل شما می‌توانند آن را تبیین کنند و به آن جواب بدهند، این است که برخی می‌گویند این اقدامات ایران در کشوری مثل افغانستان نوعی دخالت است و همان کاری است که آمریکا می‌کند و یا در گذشته شوروی می‌کرد، تحلیل شما چیست؟ آیا همین طور است؟ اگر نه، این رویکردها با هم چه تفاوت‌هایی دارد؟
حضور اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان در سال 1358 یک حضور اشغالگرانه بود. آنها 120 هزار نیرو آوردند و تمام مراکز افغانستان را اشغال کردند، حتی حاکمیتی به‌وجود آوردند و با مردم افغانستان که آن حکومت را قبول نداشتند درگیر شدند. به‌واسطه این اشغالگری، شهرها، روستاها و تمام اماکن عمومی و شخصی مردم تخریب شد و میلیون‌ها انسان مجبور به مهاجرت و ترک سرزمین خودشان شدند و صدها هزار نفر هم به شهادت رسیدند، خُب، اینها نمی‌تواند با شکل حضور ایران قابل قیاس باشد.

در مورد آمریکایی‌ها هم، درست است که آنها در مرحله اول با موافقت سازمان ملل و به‌بهانه مبارزه با تروریست‌ها به افغانستان آمدند، ولی کم‌کم تبدیل به یک کشور اشغالگر شدند که در افغانستان جا خوش کرده است، مراکز نظامی را در اختیار خودشان گرفتند و آنها را به پایگاه نظامی خود تبدیل کردند و در انتخابات و امور افغانستان هم دخالت می‌کنند.

اما جمهوری اسلامی ایران در دوران جهاد، بدون هیچ توقعی آمد و کنار مردم افغانستان قرار گرفت. نیروهای ایرانی مثل مجاهدان افغان زندگی می‌کردند، نان خشک می‌خوردند و علیه اشغالگران می‌جنگیدند.


عکسی قدیمی از شهید سپهبد سلیمانی کنار شهید احمد شاه مسعود و جمعی از مجاهدان افغانستانی


وقتی هم که تروریست‌های زیادی از نقاط مختلف جهان به افغانستان آمدند و شما می‌دانید که چقدر ویرانی و بدبختی برای مردم به‌بار آوردند، در سخت‌ترین زمان‌ها که هیچ‌کس به داد مردم افغانستان نرسید، باز همین‌ها بودند که آمدند و کنار مردم ایستادند. جمهوری اسلامی ایران در افغانستان نه پایگاه نظامی برای خود ایجاد کرد، نه جایی را به تصرف خود درآورد و نه در مسائل داخلی افغانستان دخالت کرد.

مجاهدین بزرگی مثل احمد‌شاه مسعود یا دیگر فرماندهان جهادی مقاومت افغانستان، در شرایط سخت، تنها ملجأ و پناه خود را نیروهای ایرانی می‌دانستند و من معتقدم اگر همکاری ایران و نیروی قدس نبود، نه احمد شاه مسعود موفق می‌شد نه آقای دوستم و نه اسماعیل‌خان و نه آقای محقق و نه دیگر چهره‌های عرصه جهاد افغانستان.

** فکر می‌کردیم عرصه مأموریت سپاه قدس فقط در افغانستان است
* شما خودتان سردار سلیمانی را از کجا و چطور شناختید؟
من سردار سلیمانی را از سال‌های 78‌ــ‌77 شناختم، آن‌هم به‌واسطه تغییر و تحولاتی که پس از فرماندهی ایشان در نیروی قدس به وجود آمد و ما این تغییرات را در صحنه میدانی افغانستان به‌وضوح می‌دیدیم.

اینها خودشان به‌سراغ مجاهدین می‌رفتند. همین نیروهای سپاه محمد که عرض کردم، از مجاهدین سابقی بودند که دست از جهاد کشیده بودند و گذران زندگی می‌کردند و از عرصه جهاد کنار رفته بودند، می‌رفتند آنها را پیدا می‌کردند و به عرصه جهادی برمی‌گرداندند.

خب، این یعنی شناختشان از مجاهدین افغانستان کامل بود، توانمندی آنها را می‌شناختند، مطالعه داشتند و برنامه‌ریزی کرده بودند، رفتند و اینها را از داخل و خارج افغانستان جمع کردند و کنار هم سازماندهی کردند و به آنها انگیزه دادند و فهماندند که "کشور شما در چه وضعیتی قرار دارد" و گفتند که "ما در کنار شما هستیم."
خیلی از این اتفاقات وقتی افتاد که سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس شد، البته قبل از آن هم کارهای بزرگی شده بود.

در همین مقاطع بود که ما نام سردار سلیمانی به گوشمان خورد که فردی جدید آمده است و با مردم افغانستان همکاری می‌کند. هر مجاهدی که می‌دیدیم به‌نحوی از ایشان تعریف می‌کرد.

عملکرد آنها طوری بود که ما در آن زمان فکر می‌کردیم عرصه مأموریت سپاه قدس فقط در افغانستان است، بعداً متوجه شدیم که در سطح دنیا اینها کار می‌کنند، یعنی طوری رفتار می‌کردند که ما فکر می‌کردیم همه نیروی قدس در افغانستان حضور دارد.



* یکی از مسائلی که راجع به سردار سلیمانی مطرح می‌شود نوع فرماندهی ایشان است، طی سال‌های گذشته گستره جبهه مقاومت ابعاد بیشتری به خود گرفته است و از ایران تا افغانستان،‌ عراق، سوریه، لبنان و یمن، کشورهایی هستند که عضو این جبهه هستند و در یک جاهایی مثل سوریه یا عراق اینها به هم نزدیک‌تر شده‌اند و کنار هم با دشمن می‌جنگند، سؤال من در مورد ویژگی فرماندهی سردار سلیمانی در اینجاست که؛ چطور ایشان این جبهه گسترده با ملیت‌های مختلف را که طبیعتاً هر کدام فرهنگ خاص خودشان را دارند، فرماندهی کرد و کار را طوری جلو برد که همه این افراد مثل یک برادر با هم زندگی می‌کنند و کنار هم می‌جنگند؟
من فکر می‌کنم این مسئله از چند موضوع نشئت می‌گرفت؛ اول اشراف اطلاعاتی عمیقی بود که ایشان از منطقه داشت و ضرورت‌های هر کشور و مردمش را می‌شناخت و می‌دانست مثلاً افغانستان چه ضرورتهایی دارد و چه‌نوع همکاری باید در آن صورت بگیرد تا اعتماد آنها را به دست بیاورد، در عراق و سوریه و بقیه کشورها هم همین‌طور. ایشان دقیقاً روی این موضوعات اشراف داشت و بر اساس همین ضرورت‌ها برنامه‌ریزی می‌کرد و این در روح و جان مردم نفوذ می‌کرد.

شاید ما بعد از شهادت ایشان، این موضوعات را بهتر درک کنیم. سردار سلیمانی بعد از شهادت، زمین تا آسمان با سردار سلیمانی وقتی که زنده بود و ما می‌شناختیم متفاوت است.

موضوع دوم اخلاص و صداقت او بود. ما دیدیم وقی کشورهایی مثل سوریه، عراق و افغانستان مورد هجوم دشمنان قرار می‌گیرند، شهرها و خانه‌ها ویران می‌شود و مردم کشته و مجروح و یا آواره می‌شوند، در این شرایط کسی مثل سردار سلیمانی ناجی آنها می‌شود و در سخت‌ترین شرایط می‌رود و با اخلاص کامل کنار آنها می‌ایستد.

آمریکایی‌ها هم با بهانه مبارزه با تروریسم به عراق و افغانستان آمدند ولی هرگز نتوانستند صداقت خود را برای مردم افغانستان و عراق به اثبات برسانند.

امروز همه مردم از آنها ناراضی‌اند و معتقدند آنها برای اهداف خودشان به اینجا آمدند نه برای کمک به مردم ولی وقتی سردار سلیمانی و نیروهایش را می‌دیدند احساس می‌کردند که "اینها به‌خاطر ما آمده‌اند و به‌خاطر ما می‌جنگند."

مسئله دیگر این است که نیروی قدس وقتی برای کمک به مردم کشوری در برابر دشمن ظالم می‌رود، برایش شیعه و سنی، مسلمان و غیرمسلمان و یا تفاوت زبان و قومیت مطرح نیست، خب، چنین افرادی یقیناً بین مردم جایگاه بالایی پیدا می‌کنند.

** مردم افغانستان احساس می‌کردند سردار سلیمانی در قبال داعش از آنها حمایت می‌کند
* طبیعتاً به‌دلیل نوع کار و شیوه فعالیت نیروی قدس، مردم افغانستان در گذشته نباید شناخت چندانی از این نیرو داشته باشند؛ کما اینکه در خود ایران هم تا همین چند سال قبل، مردم، جز نام و یک سری اطلاعات کلی، شناخت امروز را از این نیرو نداشتند، این شناخت چطور به‌وجود آمد؟
در گذشته، افکار عمومی خیلی شناختی از سپاه قدس نداشت اما وقتی گفته می‌شد ایرانی‌ها یا بچه‌های سپاه آمدند، یک دلگرمی زیادی بین مجاهدین به‌وجود می‌آمد و آنها هم بدون نام و نشان و در واقع چراغ خاموش کار می‌کردند. نام این نیرو بعد از مسائل جنگ با داعش در سوریه و عراق بر سر زبان‌ها افتاد.

اخبار جنایات تروریست‌ها و تکفیری‌ها به گوش مردم می‌رسید و می‌دیدند که اتفاقاً بیشتر اهل‌سنت هستند که از وجود آنها آسیب دیدند. مردم می‌دانستند که اگر داعش در عراق و سوریه موفق شود به‌سراغ آنها هم خواهد آمد.

در این زمان توجهات به سپاه قدس و سردار سلیمانی بیشتر شد چون فهمیدند که تنها نیرویی که با صداقت و راستی مقابل چنین هجمه‌ای ایستاده است و یک‌تنه مبارزه می‌کند اینها هستند، یعنی مردم داخل افغانستان احساس می‌کردند که اگر چنانچه داعش به آنجا بیاید، سردار سلیمانی برای حمایت از آنها حاضر خواهد بود.

مردم در ته دل خود در سخت‌ترین شرایط که جز خدا را ندارند، احساس می‌کنند فردی که نه از نژاد آنهاست، نه هموطنشان است، کنار آنها خواهد بود.

یادم هست در مقطع جهاد با شوروی، یکی از سرداران سپاه که به افغانستان آمده بود، این‌قدر میان مردم محبوب بود که می‌گفتند "اگر روزی افغانستان آزاد شود، او باید رئیس جمهور ما باشد." این‌قدر که مردم افغانستان با او و نیروهایش احساس دوستی و نزدیکی می‌کردند.

اینها در سخت‌ترین شرایط کنار مردم بودند، مثل مردم غذا می‌خوردند، مثل مردم با حداقل امکانات زندگی می‌کردند و کنار مجاهدین علیه اشغالگران می‌جنگیدند.

** سردار قاآنی در سخت‌ترین شرایط در افغانستان بود
* بعد از شهادت سردار سلیمانی، جانشین ایشان یعنی سردار قاآنی به‌عنوان فرمانده نیروی قدس منصوب شدند که گفته می‌شود تسلط بالایی در حوزه افغانستان دارند، شما چه تحلیلی در این باره دارید و چقدر ایشان را می‌شناسید؟ و سؤال دیگر آنکه؛ آینده جبهه مقاومت را بعد از شهادت سردار سلیمانی چطور ارزیابی می‌کنید؟
سردار قاآنی از جمله همان افرادی است که اغلب در سخت‌ترین شرایط، خودش داخل افغانستان بود و مسئولین افغانستان را از نزدیک می‌شناسد.

او در زمان سختی‌ها کنار مردم افغانستان حضور داشت و من معتقدم بهترین فردی است که برای فرماندهی نیروی قدس انتخاب شد و شاید لااقل برای مردم افغانستان کسی بهتر از ایشان نباشد.

اما در ارتباط با جبهه مقاومت، من معتقدم وجود سردار سلیمانی یک برکت برای همه مردم دنیا بود اما شهادتش برکتش را چند برابر کرد. اگر یک روز ایشان به‌صورت فیزیکی در سنگرها حضور داشت، تحلیل می‌کرد، نقشه می‌ریخت، دفاع می‌کرد و می‌جنگید، امروز می‌بینیم که خونش همان تأثیر را حتی بیشتر دارد.

سردار سلیمانی در راه خدا شهید شد و تمام کارهایش به‌خاطر خدا و جهان اسلام و انسانیت بود.

کسانی که او را به شهادت رساندند انتظار داشتند این موج از بین برود ولی دیدیم که نه‌تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه این آنها بودند که با شکست بزرگی مواجه شدند. بعد از موشک‌باران پایگاه آمریکایی عین‌الاسد، این ترامپ بود که عقب‌نشینی کرد.

من معتقدم خون سردار سلیمانی نه‌تنها ایران، بلکه همه جهان اسلام را مصون کرده است و از این جهت جای هیچ نگرانی نیست.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: